عدالت از منظرانديشه غربي وگفتمان قدسي مهدوي
عدالت از منظرانديشه غربي وگفتمان قدسي مهدوي (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
چكيده:
نوشتار حاضر با اين رويكرد، عدالت را در زيستبوم تفكر ديني خصوصا نظام معرفتي شيعه مورد مطالعه وتوجه قرار داده و مباني آن را از ديدگاه اسلام بر ميشمارد. وبا ارائه مدارك وشواهد عقلي وقرآني وروايي، اين نتيجه را مورد تاكيد واثبات قرار مي دهد كه عدالت جز بر مباني قدسي الهي وجز با حاكميت انسان صالح وعادل در زمين محقق نمي شود. ولذا با توجه به مقدمات و پيش فرضهاي الهي وديني عدالت از نظراسلام؛ مي توان عدالت مهدوي«عج» را تنها راهبرد معقول، واجتناب نا پذير وتحدي گرايانه براي همه فرهنگ هاي بشري در عصر حاضردانست.
براساس اين رويكرد؛ابتدا جايگاه عدالت از نظر اسلام و خصوصاً از ديدگاه شيعه مورد توجه وبررسي قرار گرفته؛ وپس از نگاه تطبيقي به نظريه عدالت غربي وعدالت اسلامي، « عدالت مهدوي (عج)» به عنوان يك نظريه اي مبتني بر عقل وفطرت وحقايق وحياني وقدسي و منطبق با حكمت الهي توصيف شده است؛ و به عنوان يك رهيافت ضروري و اجتناب ناپذير، براي رشد وكمال بشري دانسته شده است.
مقدمه
عدالت از نشانههاي عقلانيت وسلامت فكري واخلاقي يك جامعه ويكي از عوامل مهم رشد و توسعة معقول وهمه جانبه و زمينه ساز همه فضيلتها و كمالات و حافظ حقوق و كرامت انساني است. و نشانه كمال انساني بر پاكنندگان آن در يك جامعه است. ولذا براي اين كه حيات بشر در مسير صحيح وتكاملي خود قرار گيرد، بايد عدالت درهمه ساحت هاي حيات بشري يعني درحوزه اعتقادات؛اخلاقيات، اعمال فردي واجتماعي وعرصه سياست واقتصاد ظهور وبروز داشته باشد.
از آن جا كه هر ملت ومكتبي قرائتي از حقيقت هستي وحقيقت انسان وكمال ومقصد او دارند،از اين جهت هركدام تفسيري متفاوت از عدالت نيز ارائه نموده اند. بر اساس اين مباني متفاوت معرفت شناسانه و هستي شناسانه است كه ديدگاه هاي متفاوتي از انسان و عدالت و آزادي و حقوق وسعادت و كمال آدمي در جهان انديشه طرح وارائه شده است. اما اين كه كدام حق اند و بهره اي از حقيقت برده اند،ادعايي است كه مدعيان آن بسيارند.واز همين جا معلوم مي شود كه بايد محك وميزاني غير بشري در ميان باشد تا حق وباطل وصدق وكذب اين مدعيان معلوم شود و«آنچه كه اين مدعيان در طلبش سر گردانند» خود را نشان دهد.
ابتدا مفهوم عدالت و ضرورت آن بايد مورد بحث و تحقيق قرار گيرد. و ثانياً: معيار مطلق و نسبي بودن آن تبيين شود. و ثالثا: مبناي ارزش گذاري و ضرورت آن تعيين شود. و رابعاً: ملاك حق و مبناي حقوق افراد انساني مشخص شود.
پس از اين مقدمه بحث را باكنكاش مفهوم عدالت وچيستي وضرورت آن آغاز مي كنيم وسپس به بيان جايگاه ويژه آن در اسلام مي پردازيم وپس از آن مباني عدالت را از منظر عقل و آموزه هاي اصيل اسلامي مورد باز شناسي قرار مي دهيم. وآن گاه در يك نگاه گذرا وتطبيقي مفهوم وفلسفه عدالت را از منظر تعاليم اسلام و از نظر مكاتب غربي مورد بررسي و تحليل قرار مي دهيم وپس از تبيين مقدمات ومباني عدالت مهدوي به اثبات «نظريه قدسي والهي بودن عدالت» كه محور اين جستار است، مي پردازيم.
1- چيستي و مفهوم عدالت
عدالت در يك معنا؛ به مفهوم مساوات و برابري است كه اين تفسير، تفسير دقيق و صحيحي از عدالت نيست.بلكه نتيجه آن خلاف حكمت وعدالت است. زيرا،اولاً:تحقق اين گونه عدالت عملاً امكان پذير نيست. و اگر ممكن هم باشد، عين بي عدالتي و ظلم و ناديده گرفتن قوانين و نظام خلقت است و بر خلاف منطق وعقل است. اگر به همة افراد بشر بگوئيم مثل هم فكر كنند، مثل هم بخورند همه مثل هم هنرمندي كنند، مثل هم كار كنند و اين خود ضد عدالت و تكامل و ناديده گرفتن استعدادها و علائق و واقعيات ذاتي و تكويني است و به قول شاعر: « ابروي كج ار راست بدي كج بدي»
و ثانياً: تفاوت هاي ذاتي و تكويني افراد بشر را ناديده مي گيرد. وهميشه توزيع مساوي امكانات زندگي عين حق وعدالت نيست. لذا عدالت به معناي مساوات نميتواند باشد.
و عارف شبستري نيز ميگويد: جهان چون چشم و خال و خط و ابروست كه هرچيزي به جاي خويش نيكوست
* معناي دوم عدالت: «اعطاء كل ذي حقٍ حقّه» است، يعني حق هر ذي حقي را به فراخور استعداد و نياز وجودياش بايد به او داد.
تعريف ياد شده در جملهاي كوتاه از علي(ع) نقل شده است كه ميفرمايد: «العدل يضع الامور مواضعها»( نهج البلاغه، كلمات قصار، ص 437.) عدل قرار دادن امور در جاي مناسب خود است.» عدل قرار دادن امور در جاي مناسب خود است.» يعني هر گاه چيزي را در همان جايگاه واقعي وشايسته آن قرار دهيم، به عدل رفتار كرده ايم.
در مورد عدل الهي نيز همين معنا صادق است؛ يعني خداوند هرچيزي را براساس حكمت خود، در جايگاه مناسب آن قرار داده است. عدل، رعايت حد وسط در امور و پرهيز از افراط و تفريط است. بنابراين طبق اين تعريف، عدالت هم معناي مساوات را دارد و هم در برگيرندة ارزش هاي متعالي و انساني است و هم مطابق استعداهاي طبيعي و تفاوت هاي خلقت است. عادلانه بودن يك قانون يعني اين كه تبعيض ميان افراد قائل نشود و رعايت استحقاقها را بكند. (مطهري،1364:عدل الهي،45-46 )
به گفتة مولانا:
عدل چبود؟ وضع اندر موضعش
ظلم چبود؟ وضع در ناموضعش
عـدل چـبـود؟ آب ده اشجار را
ظـلـم چـبود؟ آب دادن خار را
*معناي سوم عدالت؛عدالت به معناي موازنه است، به اين معنا كه بين رعايت حقوق افراد از طرفي، و حقوق اجتماع از سوي ديگر توازن ايجاد شود و در هيچ شرايطي حقوق افراد ناديده گرفته نشود. و حد اقلي از حقوق براي همه شناخته شود. (همان:46)
طبق اين تعريف، عدالت هم معناي مساوات را دارد و هم مبتني بر حكم عقل وفطرت است وهم در برگيرندة ارزش هاي متعالي و انساني، وهم مطابق استعداهاي طبيعي و تفاوت هاي ذاتي خلقت است.
بر اساس اين نگرش ديني وفلسفي، عدل الهي سه مصداق كلي دارد:
1. عدل در آفرينش و تدبير: يعني خدا به هر موجودي كه قابليت و شايستگي موجود شدن را دارد، هستي بخشيده و لوازم حيات و رشد و تكامل را در اختيار آن قرار ميدهد. قرآن در اين زمينه ميفرمايد: «الذي خلق فسوي والذي قدر فهدي» (سوره اعلي، آيه 3-2).
2. عدل در قانونگذاري: يعني قوانين الهي نسبت به افراد متفاوت، يكسان نيست، بلكه هركس را به مقدار توانايي و امكان، و استعدادي مكلف ميسازد..قرآن كريم به صراحت به اين نوع از عدالت شاره نموده ومي فرمايد: «لايكلف الله نفسا الاّ وسعها»( بقره، آيه 286.) خدا بقره، آيه 286.كسي را بيشتر از توانايياش تكليف نميكند.»
3. عدل در مقام جزا: يعني خداوند مزد وپاداش هر كسي را نيز بر اساس عمل خوب وبد او مي دهد.ونيكو كاران وگنهكاران را به تناسب اعمال،و ميزان استحقاقشان پاداش وكيفر ميدهد.
از نگاه فلسفي مي توان گفت؛ عدالت مبناي هستي شناسانه دارد و بر حقيقتي ازلي تكيه دارد وتنها وصف اعمال وافعال آدميان نيست.بلكه همواره با حق هم نشين وهم سو است وحقيقتي است كه نشان دهنده نقطه تعادل واعتدال وجود و جايگاه حقيقي وحكيمانه هر موجودي در جايگاه حق و بايسته خود است. بنابر اين نگاهي حكيمانه والهي با اين مقوله نمي توان بين حق وعدل تفكيك كرد ولذا هر جا كه حق حاضرو متجلي است، همانجا مي توان شاهد جلوه و خودنمايي عدالت بود.
از آنجا كه خداوند خود را با صفت حق توصيف نموده است و هم فعل خود را حق شمرده، لذا تمامي نظام عالم بر حق و بر اساس علم و حكمت بنا شده است. حق امري ذاتي و عين وجود است و قبل از اينكه دين بيايد و حق را توصيه نمايد و به حق گرايي و عمل بر اساس حق و رعايت حقوق دعوت كند، حق در ناظم عالم حضور و وجود دارد و همان گونه كه بيان شد در نظام تكويني هرذي حقي، حقوقي را در نظام هستي دارد. و از طرف ديگر، علاوه بر اين كه حق مبناي وجود عالم تكويني است، عدل نيز در عالم تكوين حكم فرما است. فيلسوف و متفكر شهيد استاد مطهري ميفرمايد:
«عـدالـت بـر پـايـة حـقـوق واقـعـي و فطري استوار است. و همان گونه كه فرد حق دارد، اجتماع هم حق دارد. عدالت يعني اينكه حق هر فردي به او داده شود و عدالت يعني رعايت همين حقوق و بنابر اين معني عدالت در تمام زمان ها و شرايط يكي بيشتر نيست. بنابر اين؛« اينكه ميگويند؛عدالت امري نسبي است، حرف درستي نيست. (مطهري، مرتضي، 1362: ص 327)
اگر ما براي عدل ارزش ذاتي قائل نباشيم و آن را از اصول مسلم و ثابت و عقلاني حيات بشري تلقي نكنيم و آن را مسألهاي نسبي تلقي كنيم، در اين صورت با شرايط و اقتضائات گوناگون، و در اوضاع و احوال جوامع مختلف، معاني متغير و متفاوتي خواهد داشت.اگر ما عدالت را نسبي بدانيم، آن وقت بايد بگوئيم در شرايط مختلف و در جوامع مختلف ملاك هاي متفاوت و معاني متفاوت خواهد داشت و با معيارهاي ديگر بايد سنجيده شود و خود ارزش ذاتي و مطلوبيت بالذات نخواهد داشت. در حالي كه عدالت بر پايه حق و استحقاق هاي ذاتي وطبيعي و تكويني است و عموم استحقاق ها انسان هميشه ثابت و مطلق است پس عدالت هم امري مطلق است و نسبي نيست. چون حق نسبي نيست، پس عدالت هم نميتواند، نسبي باشد.
2. عدالت در قرآن كريم و احاديث
قرآن كريم مهم ترين عاملي بود كه انديشه عدل را در افكار و دلهاي مسلمانان كاشت و انديشههاي فلسفي و كلامي را در دنياي اسلام بر روي عدل و مباحث مربوط به آن متمركز كرد و دغدغههاي فكري و فقهي بين را در مورد عدل در مسلمين چه از نظر فلسفي و كلامي، و چه از نظر فقهي و چه از نظر عملي و اجتماعي موجب شد. قرآن كريم صور و ابعاد عدل اشاره نموده است(عدل تكويني، عدل تشريعي، عدل اخلاقي، عدل اجتماعي و عدالت در حكم وقضاوت). (مطهري،1362: ص32)
بالاتر از اين سخن وتوصيف و رهنمود قرآني وبيان فرقاني در مورد عدالت نمي توان يافت،كه ميفرمايد: « بالعدل قامت السموات والارض» كه اين كلام سر شار از حكمت وحقيقت است،در مقام بيان جايگاه تكويني عدالت است. اما رهنمود ديگر قرآن كه در مقام ارشاد و تشريع است؛ اين كلام الهي است كه مي فرمايد:«ان الله يأمر بالعدل و الاحسان.» (سوره نحل، آيه 90).
خداوند عادل است و عدالت را دوست دارد. ونظام هستي را بر پايه عدالت بنا نهاده است. قرآن كريم در آيات گوناگون؛ هرگونه ظلمي را از ساحت كبريايي حق و جلّ و اعلي نفي ميكند: « ان الله لا يظلم مثقال ذرة....» خدا وند متعال آدميان را امر به تحقق و اجراي عدالت در رفتار و اعمال و روابط اجتماعي شان نموده است. وآن را به عنوان يك امر و تكليف الهي مورد تأكيد قرار داده است.
1.« قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ» (سوره اعراف، آيه 29)، بگو خداوند مرا به قسط امر كرده است.
2. قرآن كريم به صراحت بيان مي كند كه خداوند به عدل واحسان حكم مي كند: بنابر اين راه صحيح و راه خدا راه عدل واحسان است و راه خلاف اين مسير، راه فحشا ومنكر وبغي است: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» (نحل/90).
3.ودر آيه 8 سوره مائده مي فرمايد: « اعدلوا هو اقرب للتقوي». عدالت نزديك ترين راه به تقوي است [وتقوي از بارزترين نشانه هاي ايمان است.]
4. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (سـوره حـديـد/ 25).
به تعبير استاد شهيد مطهري(ره) «قرآن از توحيد گرفته تا معاد و از نبوت و امامت و زعامت، و از آرمانهاي فردي گرفته تا هدفهاي اجتماعي همه بر محور عدل استوار است.» (مطهري، 1361: ص27) نظام هستي براساس استحقاقها و قابليتها و اسباب و علل و علم و حكمت، استوار شده است.(مطهري، مرتضي، 1372، ج 1، ص 337(
عدالت در اسلام جايگاه وارزش واهميت بسياري دارد. به نحوي كه ميتوان يكي از ويژگيها و امتيازات مهم دين اسلام را، اهميت دادن به «اصل عدالت» در همه جنبهها و شئون حيات بشري دانست. اصل «عدالت » در اسلام داراي چنان ارزش واهميتي است كه هم در نظام اعتقادي اسلام به عنوان يكي از صفات حق تعالي شمرده مي شود. و هم در نظام خلقت و عالم تكوين، اين اصل ساري و جاري است و هم در عالم تشريع نيز رابطه انسان با جهان هستي، و رابطه انسان با خداوند؛ و رابطه اوبا همنوعانش را ترسم مي كند. عدالت عاملي مهم، در تضمين سعادت و رشد وكمال افراد و جامعه است. (مطهري، مرتضي، 1361: ص 23).
اسلام محور همه فعاليتهاي فكري و اعتقادي و رفتاري و اقتصادي و سياسي را در جهت عدالت سوق ميدهد. ازمنظر تعاليم اسلام،عدالت ريشه درحكمت وغايت مندي آفرينش و صفات و افعال الهي دارد. عدالت در اعتقاد اين است كه به آنچه حق است ايمان آورى، و عدالت در عمل فردى آن است كه كارى كنى كه سعادتت در آن باشد، و كارى كه مايه بدبختى است بخاطر پيروى هواى نفس انجام ندهى، و عدالت درنظام مديريت ورهبري اين است كه هر كسى را در جاى خود كه به حكم عقل و يا شرع و يا عرف مستحق آن است؛ قرار دهى.
و در اجراى قانون تبعيض قائل نشوى. قرار دادن هر چيزى در جايى كه سزاوار آن است از اين جهت كه در جاى خود قرار گرفته چيزى است كه مطلبق فطرت همه انسان هاي حقيقت طلب و سليم النفس است. انسان ها در همه جا عدالت را دوست دارند وهميشه آن را بر بي عدالتي ترجيح مي دهند. و به خوبى آن اعتراف دارند، و حتى دو نفر از افراد انسان در آن اختلاف نمىكنند، هر چند كه مردم در مصداق آن با هم اختلاف دارند، و خيلى هم اختلاف دارند، و ليكن اين اختلاف ناشى از اختلاف در روش زندگى ايشان است.( ترجمه تفسير الميزان، ج12ص355 )
طبق مباني و اصول تعاليم اسلامي، اسلام به طور قطع مدافع عدالت، حقوق بشر، كرامت انسان، حق آزادي و مساوات و حق تملك و تمتع از مواهب ضروري حيات و آزادي عقيده و علم و ساير اموري كه مقتضاي فطرت و طبيعت زندگي بشر است؛ مي باشد. «اسلام منادي عدل و حق و آزادي و مساوات و الغاء امتيازات بود و بخاطر همين اصلاحات اجتماعي و ارزشهاي متعالي جهاني شد و يكي از عوامل مهم پيشرفت نهضت اسلام همين محترم شمردن حقوق و دعوت به عدالت و مساوات بود.» (همان: ص 56).
اصل عدالت در مكتب تشيع از مميزه هاي برجسته اين مكتب الهي است. وعدالت هم در اصول اعتقادي و هم در مسائل فقهي و مباني رفتاري و اخلاقي شيعه و هم در نظام حكومتي و مسائل اجتماعي و اقتصادي و قضايي جايگاهي در خور توجه دارد. جايگاه عدالت در مكتب اهل بيت«ع» چنان مهم و والاست،كه همواره سرلوحه شعار ها وتعاليم اهل بيت بوده است. تا آنجا كه مولاي متقيان علي(ع) جان شريف و عزير خويش را در راه بر قراري حق و عدالت فدا نمود و پس از آن حضرت، فرزندان وي همواره عدالت را سرلوحه همه شعارها و دعوتها وبرنامه هاي خود ساختهاند.
در احاديث اهل بيت (ع) نيز، عدالت مايه رشد و امنيت و آسايش جامعه عامل و شكوفايي فضائل اخلاقي و كرامت انسان توصيف ومعرفي شده است.
امام علي(ع) در مورد فلسفه عدالت ميفرمايد: «جعل الله سبحانه العدل قوام الانام، و تنزيهاً من المظالم و الانام و تسنية للاسلام.» (محدث نوري،1408: ج11، ص 231).
امام علي «ع» در نهج البلاغه در مورد فرجام عدالت ستيزي و عدالت گريزي ميفرمايد: «من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق» هركه عدالت براي او گران و غير قابل تحمل باشد بداند كه ظلم بر او بسي سخت تر و ناخوشايند تر خواهد بود. (نهج البلاغه، خطبه16، ص 57).
و باز فرموده اند: «عدل السلطان خير من خصب الزمان» تنها در پناه حكومت حاكم عادل ميتوان از روزگار خوب و سرشار از خوشي سخن گفت. (مجلسي، 1404: ج75، ص10).
از نظر امام علي(ع) عدالت مهمترين عامل پيشرفت و توسعه است: «ما عمّرت البلدان بمثل العدل.» عدالت مهم ترين عامل عمران و آبادي بلاد است. عدالت زمينه بسياري از مفاسد و گناهان وتعدي ها ونا بساماني ها را از بين مي برد.وجامعه را در مسير رشد وتعالي وتعاون وتعادل قرار مي دهد. جامعهاي كه از عدالت بي نصيب است، جامعهاي فاسد و پر از درد و رنج و مشكلات اجتماعي خواهد بود، جامعه اي كه از عدالت گريزان است.
ناچار به تضاد طبقاتي، تبعيض، و ارزش دادن به ماديات، و زرق و برق دنيوي و... روي ميآورد. و در چنين جامعهاي قطعاً عدّهاي دچار فقر و فلاكت شده و از كمترين حقوق طبيعي برخوردار خواهند بود. در جامعه عدالت گريز، جامعه از چند جهت آسيب ميبيند، از طرفي ثروتمندان و مترفين با زياد اندوزي و زياده خواهي و افراط و اسراف، دچار طغيان و كبر وخود پرستي ميشوند و ارزشهاي اخلاقي و انساني را لگد مال ميكنند و از طرف ديگر فقر برخي از افراد را به بدترين روحيات و خلقيات ميكشاند. و زمينه عقده حسادت، كينه و انتقام را به وجود ميآورد خود را به آب و آتش ميزنند تا از فقر و ناداري كه عامل عقب ماندگي علمي و اجتماعي و شغلي و غيره است، نجات يابند.
آري همان گونه كه كثرت مال مايه فساد دين و اخلاق و قساوت قلب است، فقر نيز عامل نكبت و خواري و فساد اجتماعي و اخلاق است. و اين دو عامل فساد يعني اشراف و اسراف از يك جهت، و فقرو فلاكت از سوي ديگر نتيجه، فقدان عدالت در يك جامعه است.
امير مؤمنان در رهنمودي آموزنده وارزنده در مورد نقش اساسي عدالت در اصلاح همه جانبه جامعه مي فر مايد: «الرعية لايصلحها الاّ العدل» وياميفرمايد: «بالعدل تصلح الرعية» (آمدي، 1404: ج1، ص 292).
تنها در پناه عدل است كه جامعه به اصلاح ميگرايد و از نا بسامانيها و مشكلات و نا امني نجات مييابد و مردم اصلاح ميشوند. دليل انحصار اصلاح و بهبودي جامعه در عدل؛ اين است كه تنها راه نجات بشريت و سلامت جامعه تنها و تنها در عدالت محوري است. اصلاح در جامعه هرگز بدون عدالت تحقّق نميپذيرد و ازسوي ديگر عدالت اجتماعي و اقتصادي هم بدون والي و حاكم عادل و صالح در جامعه محقق نميشود. اينكه گفته ميشود توسعه سياسي و اقتصادي زمينه ساز عدالت اجتماعي و اقتصادي است نظريهاي است كه به شعار سياسي و اقتصادي بيشتر شبيه است تا نظرية علمي. چه بسا جوامع نسبتاً رشد يافته و داراي تمدن و فرهنگ در اعصار قديم وجديد را مشاهده ميكنيم كه از عدالت واقعي بيبهره بودهاند.
اگر كسي بگويد بود ونبودعدالت و محفوظ بودن حقوق، در اين امرو تأثيري ندارد كه عقيده بسياري از متدينين ما شايد همين باشد. اگر كسي اين طور خيال كند بايد به او گفت: زهي تصور باطل، و زهي خيال محال، مطمئناً اوضاع عمومي و بود و نبود عدالت اجتماعي در اعمال و اخلاق مردم، و حتي افكار و عقايد مردم تأثير دارد. در هرسه مرحله هم تأثير دارد، هم مرحله فكر و عقيده، هم مرحله خلق و ملكات نفساني، وهم مرحله عمل» (مرتضي، مطهري، 1361: ص 66).
برعكس؛ اگر در جامعهاي حقوق مردم محفوظ و محترم و تبعيض و محروميت وجود نداشته باشد، جامعه متعادل خواهد بود، و زمينة عقايد پاك، اخلاق پاك وصفات متعالي انسانيف و زمينه تربيت صحيح و رشد در آن وجود خواهد شد.
با اين مقدمه بايد ديد عدالت براساس كدام مبناي فلسفي و ديني مي تواند تبيين عقلاني ومنطقي پيدا كند. وبر اساس كدام مكتب ومبنا ممكن الوصول وقابل تحقق است. به تعبير ديگر بايد ديد زمينهها و پيش فرضها و مباني دستيابي به عدالت كدام است، آيا عدالت زمينههاي فكري و فلسفي و اجتماعي خاصي دارد، يا اينكه مثل ميهمان ناخوانده ممكن است در هر جامعه اي بي زمينه ومقدمه بركت و فيض خود را بگستراند. شكي نيست كه عدالت بر بنيان هاي ومباني فلسفي وديني خاصي استوار است،و بدون اين مباني وپيش شرط ها،دست نايافتني خواهد بود.
از اين روي، درجامعه اي كه مرزهاي فراوان و فاصلههاي طبقاتي بي شماري ايجاد شده وحقوق انسان ها را بر اساس مؤلفه هاي قدرت وثروت و اصل منفعت شخصي طبقه بندي و درجه بندي وتعريف مي شود ويادر نظام هاي سياسي اي كهحكومت ها اساسا وظيفه وتعهدي براي خود در ايجاد زمينه ها ي تحقق عدالت نمي بينند،وهمچنين در جامعه اي كه در آن اعتقادات ديني و ارزش هاي اخلاقي به انزوا كشانده شده و از حيات اجتماعي رخت بر بسته،چگونه ميتوان از عدالت دم زد؟ وتوقع تحقق عيني وعملي آن را داشت؟
از نظر تعاليم اسلام، عدالت داراي مباني عميقِ فلسفي و ديني خاص خود است. اسلام علاوه بر دعوت و تأكيد به عدالت، مباني فكري و عملي و زمينههاي تحقق آن را مورد توجه قرار داده است،كه اين نوشتار برخي از اين اصول و مباني را در حد اين مجال و مقال مورد اشاره قرار ميدهد:
3- مباني عدالت از ديدگاه اسلام
اعتقاد به حكمت و عدالت خداي متعال و اينكه فعل خداوند حكيمانه احسن و اكمل است،از ديگر مباني اصل عدالت است. زيرا عدالت ضرورتاً با اتقان صنع و حسن فعلي و حسن فاعلي ارتباط دارد. عدالت يكي از صفات خداوند است، مبناي حكيمانه وكلامي اين سخن همان حكمت وعدالت خداوند متعال است كه اقتضا مي كند كه پايان نظام اين جهان بر اساس حق وعدل، به كمال نهايي خود برسدو قابليت تجلي صفات حق يعني حكمت وعدل و هدايت راپيدا كند ودر اين حقيقت جز با رفع وخرق حجب وبا يد بيضاي حجت حق صودت نپذيرد.
و بروز وظهور اين فضيلت ها و تجليات جمالي قابليت واستعداد لازم خود را مي طلبد كه با ذوالفقار علم وحكمت وتدبير مهدوي ميسر خواهد شد تا رحمت وعدالت الهي بر زمين وآسمان وبر وبحر سايه گستراند. وخلافت و وراثت صالحان ومتقين در زمين كه وعده الهي است محقق شود. يعني هم اصل وجود وهم غيبت مهدي وهم فلسفه آمدن آن حجت الهي در واقع مطابق حكمت الهي وغايت مندي نظام هستي وتجلي عدالت حضرت حق سبحانه است.و به اين جهت است كه در اين مسئله سرنوشت ساز، حكمت وعرفان وكلام شيعي باحقيقت تلاقي مي كنند وباهم؛ هم پوشاني دارند.
و لذا بدون وجود و حضور وظهور او بسياري از حقايق در هاله اي از ابهام و راز و سؤال خواهد ماند واين چالش بزرگ كلامي و اعتقادي فرا روي همه پيروان همه اديان قرار دارد.
اما در باورعميق وراسخ وحكيمانه شيعه،مهدي تداوم فيض رحماني حق و تجلي انوار الهي ومظهرحكمت وعدالت و حق، بقيه الله،خليفه الله، حجت خدا،مكمل پيام هاي انبيا، نجات بخش،اصلاح كننده خلق الله، نابود كننده شرك وكفر وظلم،تكامل آفرين،اميد بخش؛وعدالت گستر وناشر فضيلت ها واحياكننده وابلاغ كننده دين خداست. و اوست كه جهان را سرشار از عدالت و معنويت مي نمايد. ميزان حق و عدالت را بر پا مي دارد.
يكي از نشانههاي علم وحكمت وعدالت حق تعالي، تدبير حكيمانه و عادلانه جهان هستي است، و اگر فعل خدا و امر خدا عادلانه نباشد، اين امر مستلزم نقض و فقدان كمال براي يك موجود حكيم و خبير است، كه از نظر كلامي و قرآني هر گونه نقص و كاستي از ساحت كبريايي حق تعالي دور است. قرآن كريم در موارد متعددي به احسن و اصلح بودن نظام آفرينش اشاره كرده است، از جمله، در سورة مباركه تين ميفرمايد: «فتبارك الله احسن الخالقين» و «الذي احسن كل شي خلقه » و در سوره نحل ميفرمايد: «اِنّ الله يأمر بالعدل والاحسان» خداوند عادل است و به عدل و احسان امر مينمايد.
اصل حسن و قبح عقلي يكي ديگر از مباني مهم عدالت است. و پذيرفتن اين مبنا در نظام اعتقادي و عقلي شيعه، نظام معرفتي شيعه را نظامي كامل و عميق و پويا ساخته است. به نحوي كه ما در نظام اعتقادي تشيع شاهد جمع بين وحي و عقل، ايمان و علم، تعبد و تفقه هستيم.
اصل چهارم: بين حق و ذي حق رابطة فاعلي وجود دارد. بين حق و عمل (تكليف) تلازم است.در صحنة اجتماع: هركس كه حق دارد، تكليف هم دارد. مثلا:حفظ حق و فعاليت براي بهرهگيري مطلوب و بهينه از حق و جلوگيري از تضييع آن و كوشش براي استيفاء آن از تكاليفي است كه انسان براي گرفتن حق خويش بايد انجام دهد. حق و عدل ملازم وقرين يكديگرند و لذا ميتوان گفت عدالت،در جايي معنا مي يابد كه حق يا حقوقي در كار باشد. ولذا تا ما حقي را براي انسان ها نشناسيم، و نپذيريم.حكم به عدالت معناييوتعيني پيدا نمي كند. حق حيات، حق آزادي، حق بهرهمندي از مواهب طبيعي، حق تفكر، حق زندگي عادلانه و شرافتمندانه، حق انتخاب دين و شيوة زندگي وهمه از حقوق ي هستند كه يا منشا تكويني دارند ويا تشريعي وعقلي.
استاد شهيد مطهري(ره) در اين زمينه ميگويند: «حق در اسلام خيلي محترم است حقوق مردم فوق العاده احترام دارد و عدالت از نظر اسلام فوق العاده مقدس است.» (مطهري، مرتضي، 1361: ص 54)
اعتقاد به اصل همسان بودن و هم تباري افراد بشر در خلقت.
هرگز به جاي عدالت تن به بي عدالتي وظلم نمي دهد. بنابر اين جامعه اي كه در آن حاكميت دين وارزش هاي الاهي حاكم است،جامعه عدالت گرا، جامعه متوازن، متعادل، عقل گرا، و ظلم ستيز و عزت طلب خواهد بود. و فقدان عدالت در يك جامعه، علاوه بر اين كه آثار شوم عزت سوز در آن هويدا مي شود، وانواع آشفتگي هاو نابساماني ها در آن شكل مي گيرد و زمينه بسياري از ناهنجاريهاي فكري و اخلاقي پديد مي آيد. جامعة اي خواهد بود كه همه روابط اجتماعي و فرهنگي و اخلاقي و ارزش هاي انساني آن جامعه دچار تزلزل وتباهي خواهد شد. بنابر اين عدالت،اصلي ترين ركن در تربيت و مديريت وسلامت وعقلانيت يك جامعه است، رعايت عدالت در همه ابعاد جامعه موجب حفظ حقوق اجتماعي انسانها و نشانه كمال عقلاني وتعالي روحي بر پاكنندگان عدالت و نشان گر نوع نگاه آنان به كرامت و مقام انسان در آن جامعه است.
از اين جهت ميتوان گفت؛ عدالت و كرامت انساني اگر بر اساس مباني عقلاني و آموزههاي وحياني و الهي شكل نگيرد، متزلزل و ناپايدار خواهد بود، و سخن گفتن از كرامت انساني بدون شناخت حقيقت وجودي انسان، و رابطه كرامت انساني با مبدا حقيقي كمال و جمال وعزت وكرامت،بيمعنا و سست بنيادخواهد بود. هر نظام فكري و اخلاقي و تربيتي و سياسي اگر مطابق و منطبق با حفايق وجودي انسان وارتباط انسان با مجموعه عالم هستي و اصول و ارزشهاي واقعي انسان نباشد، نميتواند تضمين كننده كرامت و سعادت و كمال بشريت باشد. بنا بر اين يكي از مهم ترين مباني انسان شناسانه عدالت وارزش هاي اخلاقي، درك منزلت وجودي انسان است. وبدون توجه به شئون گوناگون، مادي، معنوي، عقلاني و اخلاقي و فردي و اجتماعي و بدون يك نظام كامل و جامع معرفتي و انسان شناختي كه متكي به شناخت مبدأ و غايت آفرينش انسان باشد، اميد تحقق كرامت وعدالت وحقوق بشر، محكوم به شكست است.
بنابراين هرگونه تعريف و تفسيري از كمال و كرامت انساني بايد با توجه به مباني فلسفي و انسان شناسانه و غايت شناسانه تفسير و تبيين شود. براين اساس مي توان گفت ركن ركين كمال و سعادت جامعه بشري بعد از خداشناسي و خداپرستي، اذعان به كرامت و شأن واقعي والهي انسان و قرار گرفتن در شاهراه حقيقت و عدالت است.
از اين جهت، ميتوان گفت؛ اگر عدالت و كرامت انساني براساس مبادي و مباني فلسفي و الهي، شكل نگيرد، متزلزل و ناپايدار و نسبي خواهد بود. و همچنان كه اشاره شد،سخن گفتن از كرامت بدون عدالت، همان قدر بي اساس وبيمبنا است كه عدالت بدون اتكا، به كرامت الهي انسان سخني بيمعناست. از اين جهت در جامعه سكولار نمي توان توقعي براي عدالت داشت، وهيچ تضميني نيز براي رعايت عزّت و كرامت و حقوق انسان و برقراري نظام فضيلت مدار نيز وجود نخواهد داشت.
اگر اين سخن مقبول باور حقيقت طلبان وعدالت خواهان باشد، آن گاه مي توان اين نتيجه را مورد تأكيد قرار داد كه «كرامت در جامعه بيعدالت» سخني بيمعنا و بيمحتوا است. و جامعه عدالتگريز، قطعاكرامت ستيز نيزخواهد بود. و لذا رشد و تعالي و پويايي و شكوفايي انسان و قرار گرفتن در مسيركمال راستين، صرفا در پناه عدالت وكرامت مداري فرد وجامعه ممكن و ميسور است، زيرا كه عدالت شالودهاي الهي و عقلاني دارد وخود شاهراه بسياري از ارزش هاي متعالي وضروري حيات انساني است؛ بلكه عدالت همواره هم نشين حقيقت است.
و يكي از مشخصههاي جامعة قرآني،كرامت مداري و عدالت خواهي است. اگر بخواهيم با نگاه عقلاني ومنطقي به اين مسئله بنگرييم، مي توانيم چنين استدلال كنيم كه«ضرورتاً هر جا حق وعدالت نباشد،قطعا ظلم خواهد بود زيرا كه دو مقوله(عدل وظلم) متقابل ومتخالف وضدان لا يجتمعان اند، با وجود يكي از اين دو، عرصه بر ديگري تنگ خواهد بود. وهمين سخن را امام عدالت طلبان امير مؤمنان«ع» به زيبايي وصراخت بيان داشته كه:« من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق» (نهج البلاغه،....) پس جامعة حقيقتاً ديني،بايدكرامت مدار و عدالت گرا باشد.
اصل هفتم: اصل تكليف مداري بشر( همه افراد بشر در برابر خداوند به طور عام مكلفاند، واصطلاحاً تكاليف الهي عام و مطلق است و از اين جهت نيز ترجيح و تخصيصي نسبت به برخي افراد وجود ندارد، وچون عدالت علاوه بر اين كه مقوله اي عقلاني است مقوله اي ديني ويك تكليف نيز براي احاد دين باوران نيز است.واز اين جهت جامعه ديني خصوصاً عموم مسلمانان به حكم شريعت الاهي بايد عدالت مدار باشند و نسبت به تحقق عدالت وظيفه ديني و الهي دارند. «ان الله يامر بالعدل والاحسان» ودر آيه ديگر عدالت را نشانه تقوا معرفي كرد، وفرمود:«اعدلوا هو اقرب للتقوي»
4- تضمين هاي الهي عدالت در اسلام
با دقت در قرآن كريم ميتوان چند ملاك و اصل كلي رسيد كه راه اقامه عدالت درجامعه را ممكن ميسازد.
اجراي عدالت اجتماعي و بر قراري قسط در جامعه انساني، قطعاً نياز مند زمينه سازي است و آن چيزي نيست جز حركت انسان و جامعه در مسير كمال و ارزشهاي الهي نيست، اگر انسان بر اساس تعاليم وحي تربيت شده باشد و تعبد واقعي به آموزههاي الهي داشته باشد، براي همه انسانها شأن و منزلت و كرامت و حقوق طبيعي خدا دادي قائل خواهد بود و تجاوز به حقوق آنها و شكستن حرمت آنها را مجاز نخواهد دانست. و نگاه عادلانه به همه خلق الله را يك وظيفه و تكليف ديني براي خود خواهد دانست.
بر اساس اين معيار، اعتقاد به ارزش ديني عدالت و عدم مزيت بين افراد و بندگان خدا در حقوق حيا ت طبيعي موجب خواهد شد تا در عمل نيز، انسان در جهت عدالت حركت كند. و عدالت را يك تكليف قطعي و شرعي بداند نه يك شعار و يك نياز مقطعي و اجتماعي و سياسي صرف. عدالت از نظر اسلام جزِ و اهداف مهم انبياء الهي است، و عدالت خود راه و نشانة حركت در صراط مستقيم، نيافتادن در ورطه افراط و تفريط و يمين و شمال است. و به تعبيرامام علي(ع) «اليمين والشمال مضلة والطريق الوسطي هي الجادة» (نهج البلاغه).
امروز اگر جوامعي به ويژه جوامع غربي از دين و ارزشهاي ديني فاصله گرفته، و در گرداب رذايل اخلاقي گرفتار شدهاند، به اين سبب است كه فلسفة خلقت خويش و بعثت انبياء را فراموش كرده و معنويت و ارزش هاي صحيح اخلاقي را به حاشيه راندهاند. چنين جوامعي به دليل پايبند نبودن به اخلاق الهي و فضائل معنوي محكوم به زوال و شكست هستند، و هرچند تمام علوم را تحصيل كنند. و كلية نيروهاي طبيعي را به تسخير خويش در آورند، ولي چون از تسخير و تسلط بر نفس خود ناتوان هستند، از رسيدن به سعادت و نيل به كمال باز خواهند ماند.» (ديباجي، راضيه، 1382: ج9، ص252).
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» (نحل، آيه 90).
از نظر قرآن كريم ريشة تمامي بحرانهاي معنوي و انحطاطهاي اخلاقي دور شدن انسان از دين وتعاليم الهي است. قرآن كريم مي فر مايد: «أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذالِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَلاَ يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ» (ماعون، آيات 3-1)
يكي از مهم ترين پيش شرط هاي عدالت؛ ايمان به خداوند است.
قرآن كريم ايمان وتقوي را از علل معده ولازم عدالت مي داند وخطاب به اهل ايمان مىفرمايد:«يا ايّها الذين آمنوا كونوا قوّامين الله شهداء بالقسط و لايجرمنّكم شنئان قوم على الاْ تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» (سوره مائده / 8)
اي كسانى كه به خدا ايمان آورديد؛ بايد نسبت به خدا پايدارى باشيد و شما بايد گواهان بر پايى عدل نسبت به ديگران بوده و هرگز دشمنى با قومى موجب نشود كه عدالت را ناديد بگيريد. همواره عدالت را كه به تقوي نزديكتر است. رعايت كنيد. از اين آيه شريف استفاده مي شود كه ايمان يكي از لوازم وعلل مهم عدالت گرايي وتحقق عملي آن است. زيرا شايسته اين خطاب خداوند مؤمنان اند وتنها مؤمنان هستند كه براي خدا قيام مي كنند وبراي خدا از زياده طلبي وخود پرستي هاي شخصي خود مي توانند صرف نظر كنند ولذا ديگران واجد شروط اوليه عدالت يعني[ايمان وايثار در راه خدا] نيستند.
اگر در جامعهاي انسانيهاي مؤمن و موحّد، چون ابوذر و مالك اشتر و مقداد و سلمان و زمام امور را به دست بگيرند، جامعه رنگ و بوي مدينة فاضله نبوي و علوي را خواهد گرفت، اما اگر حكومت و سرپرستي در جامعه اي بدست افراد نا آگاه، و بيتدبير و فاسد و مستبد و دنيا پرست و هوا پرست، و حيله گر و ستمگر، باشد. چگونه ميتوان در چنين جامعهاي از فرهنگ ايثار و گذشت و تقوا و عدالت و كار براي خدا سخن گفت. اگر معيارهاي حاكميت، ارزشهاي اصيل قرآني و سيره پيامبر و علي(ع) نباشد، و به جاي اين ارزش هاي قرآني كه ميزان حق و صراط مستقيم، و راه عدالت است، يافتههاي و بافتههاي بشري جايگزين باشد. نميتوان به بسط و نهادينه شدن ارزش هاي قرآني و تحقق معيارهاي اصيل اسلامي از جمله عدالت و اميد بست. بنابراين اولين شرط تحقق و عينيت يافتن و نهادينه شدن فرهنگ ايثار و ايمان، اصالت دادن به ارزشها و معيارهاي قرآني است.
جامعه اهل ايمان بايد بپذيرد كه آموزه ها ودستورا ت الهي؛ بر يافتهها و خواستههاي بشري تقدم دارد و جامعة الهي بايد بداند كه عدالت قبل از آن كه يك ارزش ضروري بشري باشد يك اصل ديني و يك دستور مهم الهي است، نه يك گزينه انتخابي و نه يك امر رو بنايي. اصل عدالت مبتني بر نگرش توحيدي و معاد باوري و نگاه قرآني به انسان و حقوق طبيعي انسان است. و جامعه اهل ايمان بايد باور داشته باشد كه خداوند به قسط و عدل امر كرده است «اعدلوا اقرب للتقوي» (مائده، آيه 8). «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان» (نحل، آيه90)، «قل امر ربي بالقسط».(سوره اعراف/29)
بنابراين ميتوان گفت عدالت گرايي و تحقق عدالت، نشانه ايمان گرايي و معيار اسلامي و قرآني بودن يك جامعه است و اگر جامعه اي قائم بالقسط و عدل نباشد، جامعة اسلامي و قرآني نيست. و جامعهاي كه از عدالت بيبهره است، قطعا وطبيعتا جولانگاه ظلم وبي عدالتي تكاثر و تبعيض و فقر خواهد بود.
يكي ديگر از پيش شرط هاي اساسي تحقق عدالت، تحقق عدالت در درون خود، و عدالت انسان درباره خويشتن است، كه بدون مهار كردن تمايلات نفساني امكان پذير نيست. (جعفري، محمدتقي، 1365: ص115). «كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ» (نساء، آيه 135).
اولين شرط تصعيد روح و تزكيه نفس، مهار تمايلات و تمنيات نفساني و حيواني است. اين امر تنها با دستيابي به نقطه اعتدال و شاهراه كمال يعني عدالت، و تحقق آن در درون خود به دست ميآيد. امام علي(ع) در اين زمينه رهنمود بسيار رهگشا و ارزندهاي ارائه نموده: «قد الزم نفسه العدل فكان اوّل عدله نفي الهوي عن نفسه» بنابراين عدالتگرايي و عدالتخواهي كه يك ارزش والاي ديني و انساني است. بايد مطلق و براي همه باشد و لازمة اين امر، اين است كه عدالت را حتي نسبت به خود و والدين و اقربين خويش نيز، بايد پياده كرد تا عدالت واقعي قرآني پياده شده باشد.(جعفري،تصعيد حيات تكاملي انسان، 13)
در واقع مبناي اين سخن حكيمانه اين است كه ذات نايافته از هستي بخش كي تواند كه شود هستي بخش.
« با اهميت ترين و ضروري ترين اصل براي يك فرد و جامعه و مديريت عقلاني جامعه همين اصل است. فردي كه نتواند درباره ادارة حيات خويشتن و آن همه قوا و استعدادهاي كه دارد، عدالت بورزد و خود را از تباه شدن در طوفان هوي و هوسها نجات بدهد. چگونه ميتواند دربارة ديگران عدالت بورزد!؟
از آنجا كه هرنوع احسان و گذشت و ايثار و انفاق و كمك به ديگران و نوع دوستي و خير خواهي، نوعي تحمل و محروميت مادي و دست برداشتن از محاسبات و معيارهاي مادي زندگي است، تنها بر اساس يك مبناي ديني و عقلاني است كه اين محروميتها و از دست دادنها قابل توجيه و جبران پذير است. ولي بسياري از اصول و ارزشهاي والاي نساني با منطق مادي حيات و با منطق نظامهاي ماركسيستي و ليبراليستي همخواني ندارد. زيرا اخلاق مادي مبتني بر خود پرستي و منفعت پرستي است.» (مطهري، 1361: ص154).
همواره بين انگيزههاي دروني و غرايز خود كامگي فردي و عدالت تعارض وجو دارد. متفكران غربي به دليل پايبندي به مباني خاص مدرنيته نمي توانند به اين پرسش بنيادين اخلاق وعدالت پاسخي ارائه دهند؛ كه چگونه ميتوان اين تعارض مستحيل را رفع كرد.
شهيد مطهري(ره) در تبيين تفاوت دو نگرش مادي گرايانه و نگرش گرايانه مينويسد: «تنها با ايمان به خداي عادل و حكيم است كه انسان به اين اطمينان و باور ميرسد كه خداي رحيم و بخشنده و حكيم و عادل اجر و پاداش تمام كارهاي خوب او را خواهد داد. و تنها با ايمان به خداست كه انسان ميتواند عدالت را در خود و يا در جامعه پياده كند. «بشر واقعاً دو راه بيشتر ندارد يا بايد خود پرست و منفعت پرست باشد و به هيچ محروميتي تسليم نشود، و يا بايد، خدا پرست باشد و محروميتهاي را كه به عنوان اخلاق متحمل ميشود، محروميت نشمارد، و جبران شده بداند» (همو، 1361: ص 152).
اجراي عدالت اجتماعي و بر قراري قسط در جامعه انساني، قطعاً نياز مند زمينه سازي است. جوامع غربي به دليل رويكرد سكولاريستي خود واعراض از دين و ارزشهاي ديني،در گرداب رذايل اخلاقي گرفتار شدهاند، و فلسفة وغايت حقيقي خلقت و حيات خويش و بعثت انبياء را فراموش كرده اند ولذا دين و معنويت و ارزش هاي اخلاقي را به حاشيه راندهاند. چنين جوامعي به دليل پايبند نبودن به اخلاق الهي و فضائل معنوي تفسير درستي نتوانسته اند از مفاهيمي كه ريشه در ارزش هاي قدسي والهي دارد بيابند ولذا اين حقيقت متعالي را با تفسير وتبيين هاي عرفي وبشري خود از معاني حقيقي شان تهي كرده اند و اين مفاهيم ارزشي را تحريف واستحاله نموده اند. مفاهيمي نظير: آزادي اصيل انسان، عدالت، حق،منزلت وكرامت انسان،هدف حيات و.... در حالي كه عدالت دقيقاً رابطهاي عقلاني و فلسفي و ذاتي با حق وبسياري از مفاهيم ارزشي دارد.
شكي نيست كه از افراد هواپرست وخود خواه نمي توان توقع عدالت وحقيقت طلبي داشت. كه حكايت اين كار حكايت بنا كردن خانه اي بر تار عنكبوت ودر جاي بي بنياد است.از آنجا كه هرنوع احسان و گذشت و ايثار و انفاق و كمك به ديگران و هم نوع دوستي و خير خواهي، نوعي تحمل و محروميت مادي و دست برداشتن از محاسبات و معيارهاي مادي زندگي است، تنها بر اساس يك مبناي ديني و عقلاني است كه اين محروميتها و از دست دادنها قابل توجيه و جبران پذير است. ولي بسياري از اصول و ارزشهاي والاي نساني با منطق مادي حيات و با منطق نظامهاي ماركسيستي و ليبراليستي همخواني ندارد. زيرا اخلاق مادي مبتني بر خود پرستي و منفعت پرستي است.» (همو، 1361: ص154).
«از انساني كه قدرت و اراده تعديل و اصلاح خويشتن را ندارد، نميتوان توقع داشت كه ديگران را با شخصيت و صالح و تعديل يافته و عادل بار آورد، و در جامعه عدالت را بر پا دارد. بر اساس آموزههاي ديني، كسي كه ميخواهد مردم را هدايت و تربيت كند، نخست بايد به تأديب و تربيت خود بپردازد.» (پيشين: ص126).
سپردن زمام امور به دست افرادي كه خود اسيراميال و هواهاي نفساني اند، و بر اساس حكم عقل سليم و فطرت پاك آدمي وميزان حقي كه تعاليم آالهي معين كرده عمل نمي كنند؛ عاقلانه نيست. اين گونه افراد مانع رشد و تكامل جامعه وعامل بروز صدها نا هنجاري اجتماعي وانحراف وظلم مي شوند. و لذا تعديل اميال نفساني و خواستههاي غريزي، يكي از اصول بنيادين عدالت اخلاقي وديني است. ونشان دهنده تكامل يافتگي و قرار گرفتن انسان در مسير رشد وحقيقت و حيات تصعيدي و عقلاني است.
عدالت يك اصل مهم و حقيقتي الهي است كه قرآن به آن اشاره وهدايت مي نمايد:«اعد لوا هو اقرب للتقوي» عدالت مفهومي ارزشي والهي است كه با نزديك شدن به حريم تقوي وحاكميت فرامين الهي به دست مي آيد.واين ارزش قدسي را تنها پيامبران و اوليا الهي كه از همه عوامل انحراف وخودخواهي ها رسته اند، مي توانند در اختيار بشريت قراردهند. وعدالت امري نيست كه از عهده هر كسي بيايد.
برخي از اين آيات كريمه قرآني بر اين مطلب دلالت دارند كه استقرار عدالت بدون حضور انبيا و تعاليم وحى امكان پذير نيست. اين انبيا واولياء الهي هستند كه با ساختن فرهنگ جامعه وحاكميت بخشيدن به ارزش هاي الهي و فرا مادي؛ زمينه هاي فرهنگي واجتماعي زمينه هاي تحقق عدالت را فراهم مي كنند.ولذا پيام ومحور اين مقال همين سخن است كه عدالت جز به دست انبيا الهي و اوليا صالح تحقق وعينيت نمي يابد و اين امر يكي از شئون اختصاصي اولياء الهي از جمله حضرت بقيه الله است. زيرا كه هم مباني فكري وهم شرايط معده آن تنها در اختيار آنان است. وخود درهمه ابعاد الگو و تجسم عدالت مىباشند. اين آرمان عدالت خواهي به عنوان يكي از اصول اعتقادي و آرمان اجتماعي شيعه و يكي از اهداف مهم حكومت امام عصر(ع) با ظهورآن حضرت تحقق وتجلي خواهد يافت.
جامعه اهل ايمان بايد باور داشته باشد كه عدالت از جمله ارزش هاي ديني ودستوراتي است كه خداوند به آن امر كرده است:«اعدلوا اقرب للتقوي» (مائده، آيه 8). «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان» (نحل، آيه90)، ويا فرموده است:«قل امر ربّي بالقسط».(سوره اعراف/29)
عدالتگرايي و عدالتخواهي كه يك ارزش والاي ديني و انساني است.«كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ» (نساء، آيه 135) عدالت گرايي بايد به منزله يك اصل ثابت وارزش مطلق نه نسبي نگريسته شود. بايد مطلق و براي همه باشد و لازمة اين امر، اين است كه عدالت را ولو نسبت به خود و والدين و اقربين خويش نيز، بايد پياده كرد تا عدالت واقعي قرآني پياده شده باشد.
بنابراين ميتوان گفت عدالت گرايي، نشانه ايمان و اسلامي و قرآني بودن يك جامعه است و اگر جامعه اي قائم بالقسط و عدل نباشد، جامعة اسلامي و قرآني نيست. و جامعهاي كه از عدالت بيبهره است، جامعه اي است كه بر خلاف مسير هدايت وتعاليم الهي يعني تكاثر و تبعيض حركت مي كند. بنا بر اين عدالت هم يك اصل ديني و فطري ومعقول است وهم شاخص سلامت وعقلانيت و اسلاميت يك جامعه است. اصل عدالت، از لوازم اصلاح و ورشد وهدايت جامعه است، كه اگر مورد اهميت و توجه قرار نگيرد، توقع هيچ گونه اصلاحي را در روابط اجتماعي نبايد داشت. آن جامعه اي كه نتواند در تشكل و همزيستي خود، عدالت را بر قرار سازد،چگونه ميتوانند آن مجموعه يا مجموعهها را از عدالت بر خوردار سازند.» (پيشين: ص116)
بدون شناخت ارزش فوق العاده و نقش سازنده عدالت فردي و دروني، هرگز نميتوان عدالت را در نظام اجتماعي و اقتصادي و مديريتي و تربيتي پياده كرد. به اصطلاح حكما « فاقد الشيء لايعطيه».
الهي بودن جوهره عدالت از نظر امام راحل(ره)
امام خميني(ره) با اشاره به اين كه بر قراري عدالت جزء اهداف مهم پيامبران و اولياء الهي بوده ميفرمايد: « پيغمبر اسلام تشكيل حكومت داد و با انگيزه بسط عدالت اجتماعي و حكومت علي بن ابي طالب(عليه السلام) نيز با همان انگيزه بسط عدالت اجتماعي... به طور وسيع تر و گسترده تر از واضحات تاريخ است.» (امام خميني، حكومت اسلامي،1366:ص 37)
عدالت براي جوامع ديني به ويژه جوامع اسلامي بايد به عنوان يك تكليف قطعي الهي و يك از ارزش فراگير در ابعاد فردي واجتماعي و فقهي و اخلاقي و سياسي واقتصادي وقضايي و ساير شئون زندگي جريان داشته باشد تا جامعه به معناي واقعي ديني باشد.جامعه اهل ايمان بايد بپذيرد كه دستورا ت الهي بر يافتهها و خواستههاي بشري تقدم دارد و جامعة الهي بايد بداند كه عدالت يك اصل ديني و يك دستور مهم الهي است، نه يك گزينه انتخابي و نه يك امر رو بنايي.
زندگي در سايه تعاليم اسلام بر اساس احساس مسئوليت و رعايت حقوق و منافع و مصالح جمعي امت تداوم مييابد. به موجب اصل مسؤل بودن انسان در برابر تكاليف الهي از جمله عدالت؛ هم مردم در برابر يكديگر در رعايت حقوق وكرامت انسان ها وتحقق عدالت مسئوليت دارند. و اگر بنا را بر ظلم و تبعيض و بي عدالتي بگذارند، در آن جامعه هرگز از حاكميت ارزش هاي الهي وكرامت انسان و عدالت وامنيت و آرامش اثري و خبري نخواهد بود.
(تكاثر و اسراف و اتراف وتبعيض) به عنوان زمينه هاي تحقق عدالت.
يكي از شرايط ولوازم تحقق عدالت؛اهميت دادن به كرامت انسان ها است. رعايت كرامت انساني نيز به شناخت مقام واقعي انسان بستگي دارد كه اين شناخت خود شامل موارد ذيل است:
تعاليم وحي به عنوان مهمترين مبناي معرفت شناختي و غايت شناختي وفلسفه حيات، مهمترين عامل تضمين كننده عدالت و كرامت انساني است. و همچنان كه اخلاق مبتني و وابسته به دين است، عدالت و كرامت انساني كه پايه فضيلتها و ارزشهاي اجتماعي و اخلاقي است نيز وابسته به تعاليم وحياني والهي است.
كرامت واقعي انسان و آزادي و عدالت به معناي حقيقي آن وقتي قابل وصول است كه بر مباني عقلاني و منطقي استوار شود، و بر پايه ابعاد وجودي و نيازهاي فطري و عقلي پيريزي شود، و لذا هر نظام فكري و اخلاقي و تربيتي و سياسي كه مطابق و منطبق با اصول انساني و ارزشهاي واقعي انساني نباشد، نميتواند تضمين كنندة كرامت و سعادت و كمال واقعي باشد، درك منزلت انسان، بدون توجه به شئون گوناگونِ مادي، معنوي، عقلي و اخلاقي و فردي و اجتماعي انسان، و بدون يك نظام كامل و جامع معرفتي و انسان شناختي كه متكي به شناخت مبدأ و غايت آفرينش انسان باشد، محكوم به شكست است.
بنابر اين هرگونه تعريف و تفسير از كمال و كرامت انساني بايد با توجه به مباني انسان شناسانه و غايتشناسانه صورت گيرد. بنابراين اساسيترين ركن كمال و سعادت جامعه بشري بعد از خداشناسي و خدا پرستي اذعان به كرامت و شأن واقعي انسان و عدالت گرايي در حيطه فردي وا جتماعي است و اولين شرط تكامل روحي و معنوي انسان، مهار غرايز سركش و قرار گرفتن در شاهراه حقيقت و عدالت است. و جامعه ظلم پذير و عدالت گريز، هرگز نميتواند تأمين كننده و تضمين كننده كرامت و منزلت واقعي انسان باشد.
عدل درجايي معنا مييابدكه حقي وجود داشته باشد و آن حق شناخته شود و لذا ميتوان گفت عدالت همواره باحق معنا مي يايد. ومنشا آن حقوقي است كه ما براي انسان ها ويا طبيعت وساير موجوداتي كه حق حيات دارند ميشناسيم.در هر مكتب ديني يا فلسفي يا سياسي،حقوقي براي انسانها تعيين و ترسيم ميشود. مانند: حق حيات، حق آزادي، حق بهرهمندي از مواهب طبيعي، حق تفكر، حق زندگي عادلانه و شرافتمندانه و عزتمند و حقوق ديگر.
ولذا لازمه محترم شمردن حقوق ديگران؛ قبول اين اصل است كه ما انسانهاي ديگر را نيز در انسانيت مساوي خود و نظير خود ببينيم و اگر كسي به اين باور برسد كه همنوعان وي نيز علي رغم شكل و قيافه و اختلافات ظاهري كه با ما دارند، در انسانيت وحق حيات با ما شريك هستند و واقعاً يك انسان هستند و هيچ امتيازي ما نسبت به آن ها نداريم و بايد حقوق آنان در همه شرايط محترم شمرده شود. به موجب اين اصل همه مردم برابر هستند و از نظر بهره مندي از حق حيات و حقوق طبيعي، مساوي هستند و از نظر اسلام هيچ تمايز و برتري براي بعضي از افراد بشر نسبت به برخي ديگر به رسميت شناخته نشده است. وتا شناخت واذعان به حق همه انسان ها وجود نداشته باشد، عدالت امكان تحقق نمي يابد. پس اولين اصل در مورد عدالت، شناخت و آگاهي نسبت به حق است.
چون از مبناييترين مفاهيم شناخت و اعمال عدالت، شناختن حق است، حق و عدالت ارتباط وجودي و منطقي دارند، انسان همان گونه كه طالب رسيدن به حق است و افقهاي حقيقت كه همان هستة جوهري وجود، و هستها است، عدالت نيز راه وصول به اين حقيقتها و هستها است. لازمه ي زندگي اجتماعي اين است كه هر فردي از افراد اجتماع حقي پيدا ميكند كه بايد اين حق از سوي ديگران مراعات شود. بحث حق از مسائل مهم تكويني و فطري است؛ يعني آفرينش انسان به گونهاي است كه او را صاحب حق ميكند؛ مثلا انسان به غذا احتياج دارد و غذايش را با كار و تلاش به دست ميآورد.
عدالت ريشه درحقايق ثابت نظام عيني هستي دارد واز سويي ديگرپيوندي وثيق با عقل و فطرت انسان دارد. پس انسان به حسب خلقت، در جامعه حقوقي دارد و چون همه انسان ها در جامعه به حق خود قانع نيستند و به حقوق ديگران تجاوز ميكنند، بايد قانوني باشد كه اين حقوق را معين كند و با اجراي آن قانون، حقوق افراد تأمين شود. از اين جهت عدالت در جامعه ايجاب ميكند كه همه در برابر قانون مساوي باشند.
به تعبير شهيد مطهري، اينكه اين قانون بايد عادلانه باشد و به طور مساوي و عادلانه در حق همگان اجرا شود، يك امر ارتكازي است و همه درك ميكنند. همه ميفهمند كه بايد با اجراي قانون، حقوق همه تاءمين شود. عدالت يك خواسته و نياز طبيعي است كه همه از آن سخن ميگويند و هيچ كس نميگويد عدالت ضرورت ندارد. همه مدعي عدالتاند، گرچه بعضي از حكومت ها چيزهايي را به عنوان عدالت معرفي ميكنند كه در حقيقت عدالت نيست، اما همينها نيز منكر عدالت نيستند.
در مفهوم عدالت همواره مفهوم بنيادي برابري نيز نهفته است و اين مفهوم رابطه ضروري، با عدالت و حق دارد. هم چنان كه گفته شد پذيرش عدالت، پيش شرط ها و مباني تئوريك خاص خود را دارد، كسي كه از قدرت و امتيازات و برتري نژادي و قبيلهاي، صنفي و طبقهاي سخن ميگويد از همان ابتدا موضع خويش را اعلام ميدارد كه من و تو مساوي نيستيم از همان ابتدا اصل برتري و قدرت و ثروت و... را پذيرفته است و موجوديت خود را در نفي عدالت ميبيند. منطق صاحبان چنين تفكر وگرايشي آشكارا، «نفي عدالت» و برابري و تساوي حقوق است.
امام علي (ع) در نهج البلاغه به اين مطلب اشاره نموده وفرموده اند: «همانا بدان كه مردم يا برادران ديني تو هستند و يا همنوع و همگون و مساوي تو در خلقت اند، اگرچه آفات زمانه و حوادث گوناگون آنها را زير دست و محتاج تو ساخته است اگر لغزش و خطايي از آنها به عمد و يا اشتباه مشاهده كردي از عفو و گذشت دريغ مكن و مبادا احساس غرور و برتري نسبت به آنان داشته باشي و از وظائف خود كوتاهي كني، وخود را در مقامي قرار دهي كه در اين صورت برابر نقمت و قهر خدا بي يار و ياور خواهي بود و از عفو او بينياز نخواهي بود.
و نگو كه من والي و فرماندارم و امر، امر من است و امر من مطاع است كه اين موجب ادغال و خلل در دين تو. و نشانة لغزش و در پرتگاه قرار گرفتن است و مبادا قدرتِ سلطنت، تو را بفريبد، بلكه هميشه خدا را در نظر داشته باش.مبادا براي نزديكان و خويشاوندان خود، امتياز خاصي قائل شوي كه در اين صورت از مرز عدالت بيرون خواهي بود و هركه به بندگان خدا ظلم كند، خدا خصم او خواهد بود.(نهج البلاغه: نامه امام به مالك اشتر)
در پرتو اشارت ها و رهنمود هاي قرآني و معارف الهي اهل بيت (ع) مي توان نگاه اصيل اسلام و اهل بيت در مورد جايگاه وسيماي قدسي والهي عدالت را به خوبي در يافت و مي توان چشم انداز و افق حكومت حق گرا وعدالت محور مورد نظر وانتظار انبيا و اوليا الهي را در نظر آورد، وبر اساس اين آموزه ها وخط مشي ها به سوي «شهرعدالت مهدوي» حركت كرد.
امت محمدي واهل قبله حقيقت و رهروان راه ولايت، بايد از اين آموزه ها درس هاي بي شمار گيرند و به اين باور برسند كه راهي جز عدالت در پيش رو نيست وهر گونه برون رفتي از مسير عدالت علوي ومهدوي(عج) به معناي فرو افتادن در ورطه ظلم وبي عدالتي است. واين تنها مسيري است كه ما را به سر منزل شهر ملكوتي مهدوي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي رساند و هر راه ديگري بيراهه و خلاف مسيري است كه خداوند براي بندگان صالح خويش مقرر كرده است. ولذا امت صالح لزوما بايد عدالت پيشه باشند. وجز بر حكومت حق وعدل نگرايند.
اكنون كه در اين مجال كوتاه، نظري بر سيماي پر فروغ عدالت قدسي الهي مهدوي«عج» افكنديم. حال ناگزيريم درنگاهي زميني وعرفي؛ ديدگاه مكاتب انسان گرا ونظام هاي سكولار را نيز در باب عدالت مورد بحث و بررسي قرار دهيم، تا در اين مقايسه وتطبيق؛ وجوه تمايز وتفاوت هر يك از اين دو نگاه، [نگاه الهي و قدسي به عدالت- ونگاه زميني وبشرسكولار به آن] در اين سنجه وميزان معلوم شود وچهره متعالي و زيباي عدالت مهدوي فروغ وشوكت خود را بنمايد و طلسم پر طمطراق مكاتب منحط بشري كه مي خواهند عدالت را برمبناي آراء واهواي نفساني و بر اساس مباني شيطاني خود قرائت و تفسير كنند آن را از حقيقت قدسي خود دور نمايند، بر ملا شود و نشان داده شود كه افق ملكوتي وساحت قدسي عدالت در كمند نگرش هاي سكولاريستي؛ ونگاه بي فروغ حقيقت گريزان و عدالت ستيزان در نمي آيد واين ارزش متعالي و اعتلا بخش؛ خود مبدا ومبنايي الهي وقدسي دارد.
واز اين جهت است كه مي تواند مولد و موجد وقوام بخش بسياري از زيبايي ها وارزش ها باشد. ترديدي نيست كه اين گوهر قدسي، بر بام نامحرمان و محجوبان حقيقت ننشيند و اين فضيلت جز در موطن حق وحقيقت توطن نكند. برخي متكلمان اسلامي چه خوب گفته اند كه:« العدل والتوحيد علويان» *اين كلام اگر چه ناظر به مسائل كلامي است، ولي در واقع بايد گفت ريشه نگاه شيعه به عدالت، همان معارف والاي توحيدي واعتقادي است.
5- جايگاه عدالت از ديدگاه مكاتب غربي
در نظام فكري فلسفي غرب، تحليل ها و تفسير ها گوناگوني از مفهوم عدالت صورت گرفته است، درفلسفه سياسي يكي از مشكلات در باره مفهوم عدالت، گستردگي تعاريف و برداشتهاست؛ از جمله اين كه اساسا چه چيز عادلانه و چه چيز غيرعادلانه است. از نظر مكاتب غربي لازمة آزادي و تأمين حقوق مردم، و حق بهرهمندي مردم از حقوق خود، عدالت است. ولذا يكي از پيش شرط هاي عدالت اولا؛ به رسميت شناختن اين حقوق است و ثانياً؛ نبود ظلم است.
زيرا هر جا ظلم بود، در واقع به معناي نبود عدالت است و لي مفهوم ظلم يعني عدم تعدي به حقوق وقلمرو آزادي هاي شخصي افراد، و بيعدالتي در واقعبه معناي نفي حقوق ديگران، و به رسميت نشناختن و به حساب نياوردن حق حيات، حق آزادي، حق بهرهمندي مردم از حقوق اجتماعي، فكري و حق تعيين سرنوشت، و حق انتخاب زندگي براي افراد است.از همين جا ريشه هاي نگاه اومانيستي به اين ارزش را مي توان در يافت. از منظر چنين نگاهي، عدالت صرفا به عنوان ابزار توزيع مساوي يا عادلانه اشيا وحقوقي است كه بشر غربي براساس نگاه اومانيستي به رسميت شناخته وبراي خود ترسيم نموده است نه بيش از آن.
عدالت اگر چه يك مفهوم عام و مشترك در ميان همه انسانها است. ولي مكاتب گوناگون فلسفي وسياسي به لحاظ تفاوت هايي كه در هستي شناسي وانسان شناسي و باور هاي ديني دارند؛ لذا تلقي واحدي از مفهوم عدالت و حق ندارند و عدالت را بر اساس مباني انسان شناختي و جهان شناختي خود تفسير ميكنند.
در بين نظريه هاي انديشمندان غربي نوعي عدم تيقن وتعين درباره مفهوم عدالت وجود دارد. عدالت گاهي مترادف با حقوق و گاهي متمايز و عاليتر و مشرف بر آن است. ولذا در باره مفهوم عدالت در گفتمان غرب وفاق و اشتراك نظر ديده نمي شود. و فراز و فرود ومنحني پرپيچ و شكني، براي دستيابي به مفهوم واقعي عدالت اجتماعي؛ نوعي ابهام و نسبيت در حوزه مفهومي اين مسأله را به همراه دارد. (پاشايي، فرهنگ انديشه نو، مازيار، تهران، 1369، ص 324)
افلاطون درطرح «جمهوريت» خود، عدالت را به معناي پرداختن هر كس به كار ويژه و وظيفه خاص خويش ميداند. از نظرارسطو عدل به معناي« اعطاي حق به ميزان لياقت و شايستگي افراد »تعريف شده است. ارسطو عدل را نه در برابري و يكسانانگاري همه چيز ها وهمه افراد؛ بلكه در تناسب مييابد، لذا به نظر او بايد در تعريف عدالت، استحقاق هر چيزي را در نظر داشت. از نظر ارسطو نيز، عدالت به معناي تفاوت و تبعيض ننهادن در حقوق شهروندان، پس از ملاحظه تفاوت ها واستعداد هاي آنان تفسير شده است.
آگوستين نيز تحقق عدالت مطلق را در روي زمين غيرممكن ميدانست و آن را تنها در «شهر خدا» (آرمانشهر) عملي مي دانست. اما جان لاك كه فيلسوف آزادي وپدر فلسفه سياسي غرب به شمار مي رود. قانون طبيعي را محك عدالت قانون موضوعه مي دانست. اصحاب اصالت فايده نيز؛ عدالت اجتماعي را در چيزي جستوجو ميكردند كه به نظرآن ها خير و صلاح عامه را پيش ببرد. بنابراين ميتوان گفت در نظريات فلاسفه سياسي دربارهي عدالت اجتماعي وفاق نظري وجود ندارد، در يك نگاه كلي مي توان گفت؛ در فلسفه سياسي كلاسيك و مدرن غرب، عدالت به سه معناي متفاوت زيرتبيين شده است.
ودر مورد منشا ومبناي برابري يا حق و شايستگي نيزدر گفتمان فلسفي غرب ابهام وترديد هاي بسياري وجود دارد.
درمورد پيشينه انديشه عدالت در مغرب زمين، بايد گفت كه تاريخ عدالتخواهي با دو مكتب بسيار مهم معاصر تكميل و تداوم يافته است. اين دو نهضت عبارتاند از: «ليبراليسم» و «سوسياليسم».
اولين مكتب حول محور توزيع قدرت و دومي حول محور توزيع ثروت نضج گرفته است. نهضت نخست (ليبراليسم از انديشهها و فلسفههاي سياسي و معرفتشناختي و انسانشناختي خاصي آغاز شد و نهايتاً به مشروط كردن قدرت مطلقه انجاميد. نقطه حملهي دموكراسي، «قدرت» بود و شاخصه مهم عدالت نزد او «توزيع عادلانه قدرت» به شمار مي رود. با توجه به آنچه كه تبيين شد. مفهوم عدالت، مفهومي ارزشي است كه در عرصههاي مختلف اجتماعي بايد بررسي شود و خود جنبههاي مختلفي را در بر ميگيرد.
نمونه ژان ژاك روسو هم سخن با «لاك»، انسان ابتدايي را در وضع سعادت آميزي تصور مي كند كه برخوردار از عدالت، آزادي و امنيت كامل است، اما پيدايش مالكيت خصوصي، عدالت موجود در وضع طبيعي را با تهديدي جديد مواجه ساخت. آزادي طبيعي از بين رفت، بي عدالتي ها و نابرابري رواج يافت. بنابراين، مردم براي صيانت و امنيت خودشان به قرارداد اجتماعي پناه بردند. براساس اين پيمان، افراد تحت هدايت عالي اراده عمومي قرار مي گيرند و هر عضو، بخشي جدايي ناپذير از كل مي شود و بدين ترتيب با اصلاح انحرافي كه در طبيعت پديد آمده است، عدالت موجود در وضع طبيعي اعاده مي گردد.»( عبدالرحمن عالم، بنيادهاي علم سياست، ص 202-196)
در تفكر جديد غرب نظريه «جان رالز» در باب عدالت مورد توجه بسياري قرار دارد. «جان رالز» نظريات خود را در باب عدالت در كتاب مشهور «نظريه اي در باب عدالت» ارائه كرده است. وي مي كوشد تا عدالت را متلائم با اصول ليبراليسم غربي به نوعي بااصل اخلاقي انصاف وبرابري اجتماعي پيوند بزند، تمام كوشش وي بر اين محور متمر كز است كه منفعت گرايي وفرد گرايي ليبراليسم را با اصول اخلاقي جامعه گرايانه آشتي دهد شكي نيست كه با توجه به مباني فلسفي كانتي كه او به آن ها وفادار است چنين امري مستلزم پارادوكس در مباني فكري وفلسفه عدالت است. وي اگر چه به ظاهر تلاش مي كند؛ نگاه ابزار گرايانه ومنفعت گرايانه افرادي مانند «هيوم» را رد كند ولي خود او نيز در دام اصل آزادي فردي واصل منفعت ليبرالي گرفتار است ونمي تواند از اين مباني واصول اصول عام اخلاقي واجتماعي را نتيجه بگيرد.
در بالاترين سطح در تفكرامروزي غرب، ميتوان عدالت را در دو حوزه عدالت اجرايي و عدالت توزيعي از يكديگر جدا ساخت. از جهت ديگر ميتوان عدالت را به روابط اجتماعي مختلف ناظر دانست. اين روابط در سطح خرد، مياني و كلان از يكديگر قابل تفكيك است. در ضمن در هر يك از حيطههاي مختلف اجتماعي، اقتصادي و سياسي نيز ميتوان به مصداقيابي اين مفهوم پرداخت. به هر حال، در مجموع مي توان تصريح كرد كه مهم ترين وجه عدالت اجتماعي در انديشه غرب به «چگونگي توزيع عادلانه منابع كمياب جامعه، يعني قدرت، ثروت و حيثيت ناظر است. اين بحث را در ابعاد ديگري همچون نظريه هاي عدالت، رويكردهاي مختلف به عدالت، شاخصسازي مفهوم عدالت و... ميتوان پيگيري كرد كه در حوصله اين مقال نيست و مترصد فرصت ديگري است.
در اين كه ما چه مدل و معياري براي توزيع امكانات و استيفاي حقوق انتخاب ميكنيم در سرنوشت عدالت تأثيرگذار است. آيا ما بر اساس نگرش مادي گرايانه، حقوق و منافع خود را در نظر ميگيريم يا بر اساس نگاه و ملاكهاي ديني، و يا بر اساس اصل منفعت گرايي و يا نگاه پراگمانيستي، اين مسأله هم در ماهيت حق و عدالت و هم در ابعاد آن دخيل است. يعني يك فرد ليبرال معتقد به يك دين، مثل مسيحيت، علاوه بر اعتقاد به اصل آزادي فردي، نوعي باور و نگرش ديني نيز دارد و به اعتقادات و الزامات ديني خاصي نيز، ممكن است مقيد باشد، كه اين فرد با فرد ديگري كه ليبراليستِ سكولار است، قطعاً حق و خواستههاي متفاوتي با يكديگر خواهند داشت. و همچنين مسأله عدالت در مكتب سوسياليسم نيز تفسير خاص خود را دارد. بنابر اين ميبينيم كه عدالت با نوع نگاه ما به انسان و غايت مندي هستي او و دين دار بودن و دين مدار نبودن وي ارتباط پيدا ميكند.
ماترياليستها نيز معتقدند كه انقلابها و حركت هاي عدالت خواهانه صرفاً زمينههاي اقتصادي دارند نه علل فكري و ديني و فلسفي، عدالتجويي سوسياليسم بيشتر معطوف به «ثروت» و قدرت ناشي از ثروت و اشرافيت و تبعيض طبقاتي بود و شاخصهي مهم عدالت اجتماعي نزد او «توزيع ثروت» محسوب ميشد.
با مطالعه سير تاريخي مباحث مربوط به عدالت اجتماعي در سراسر تاريخ انديشه سياسي برميآيد، كه نابرابري در ثروت، قدرت و شأن اجتماعي افراد، از مفاهيم مرتبط ودخيل در تحليل مفهوم عدالت به شمار مي روند. به عبارت ديگر؛ عدالت در فلسفه سياسي مسألهاي است كه در سطح نهادهاي اجتماعي مطرح گرديده است. از نظر حقوقي، عدالت در تصميمگيريهاي عادلانه جستوجو ميشود.
از اين نظر تصميمي عادلانه است كه بر طبق قانون باشد. پرسشي كه مطرح ميشود اين است كه قانون عادلانه چيست ؟به تعبير ديگر يك جامعه براي تحقق عدالت همه جانبه نيازمند چه نهادها و ساختار هايي است ؟ از ديدگاه فلسفه سياسي عدالت صفت نهادهاي اجتماعي است نه صفت افراد و اعمال آنها. (بشيريه، حسين، ميزگرد برابري و نابرابري» نامه فرهنگ شماره 3 سال دوم، 1371، ص 26 )
عدم توجه به ارزشهاي ديني و عدم پايبندي به ارزشهاي اخلاقي و ا جتماعي موجب شده تا برخي مبناي ديني عدالت را ناديده انگارند. براساس چنين مبنايي بايد ديد اين افراد چگونه ميتوانند براي ديگران ارزش و كرامت و احترام انساني قائل باشند. كساني كه براي مردم هيچ ارزش و احترامي قائل نيستند، چگونه ميتوانند از انگيزههاي انسان دوستانه و تعهدآميز نسبت به ديگران سخن بگويند. با چنين نگاهي به عدالت، خصوصاً وقتي كه اين ايده به عنوان مبناي فكري و حقوقي و اجتماعي يك حكومت قرار گيرد و در تصميم گيريهاي كلان يك جامعه پذيرفته شود.
هرگز نميتوان حقوق واقعي و ارزش هاي ذاتي انساني را تأمين و تضمين نمود. جامعهاي كه بر مبناي نظام و اصول ليبراليستي بنا نهاده شده و ساختارهاي خود را شكل داده و نظام طبقاتي چند قطبي را پرورش داده، چگونه مي تواند مدعي عدالت باشد و از حقوق عادلانه همه افراد سخن بگويد در مكتب ليبرال سرمايه داري اصل بر آموزهها و انگارههاي مادي گرايانه و رقابتهاي منفعت طلبانه، و به رسميت شناختن اصل قدرت و ثروت و منفعت حاكم است.
و در چنين نظامهايي همواره طبقهاي پر زر و زور، كاملا برخوردار،و طبقهاي ديگر بي زر و زور و ضعيف و محروم از حق حيات وحقوق اوليه خود خواهند بود. و روح حاكم بر چنين جامعهاي همان است كه ماكياولي ميگويد: «تنها گرگ بودن كافي نيست، بلكه روباه بودن نيز بايد.» جامعه ستم آلوده افسرده، پژمرده و مرده است. و هيچ خير و بركتي از آن بر نميخيزد، اين عدالت است كه به كالبد جامعه، حيات و پويايي و بالندگي ميدهد و مفهوم زندگي را در پناه خود شيرين مينمايد به تعبير فؤاد جرداق «سرزمينهايي كه ستم برآنها غلبه يافته و مكانهايي كه كابوس فقر برآنها چيزه شده است را جز عدالت علي(ع) نميتواند اصلاح نمايد.» (فؤاد جرداق، 1988: ج5، ص1210).
براساس ديدگاه ليبراليستي اصل بر آزادي فردي انسان است و كه در اين مكتب، سخن از حقوق ديگري و ديگران نيست، حق جامعه و حقوق انسان هاي ديگر اصالت و اهميت ندارد. حقوق كودك، و حقوق زن و جامعه، هيچ كدام مستقلاً در برابر حق و خواسته من نميتوانند قرار بگيرند. در واقع نوعي مطلق انگاري و اصالت حقوق فردي در برابر حقوق جمعي مطرح است. كه اين مبناي عدالت در مكتب ليبرال غربي است. در نظامهاي ليبراليستي كه ارزشهاي ديني و اخلاقي كنار گذاشته ميشود.
عدالت را در راستاي اهداف و خواستهها و حقوق فردي تفسير ميشود.هرگز عدالت به معناي واقعي آن تحقق نمي پذيرد. عدالت به معناي حقيقي آن وقتي قابل وصول است كه بر مبناي عقلاني و منطقي و بر پايه ابعاد نيازهاي فطري و وارزش هاي الهي كه فرا مادي و فراتر از انگيزه هاي خود خواهانه بشري است،استوار شود.
سرنوشت عدالت در جهان امروز
همچنان كه به اشارت گذشت، از نظام هاي فكري وسياسي و اقتصادي كنوني حاكم بر جهان، هرگز نمي توان توقع واميد بهبودي وضع بشر را انتظار داشت. در عصر كنوني نه تنها كرامت وشان وارزش هاي والاي انساني؛ بلكه حقوق اوليه نازله انساني نيز به شدت در معرض زوال وتهديد قرار گرفته است. نظام هاي حاكم بر جهان سياست واقتصاد وفرهنگ اگر چه مدعي رشد وتوسعه وتامين حقوق اوليه بشر وعدالت وامنيت هستند؛ ولي آنچه كه عيان است و وضع جوامع بشري مؤيد آن است.
اين است كه دغدغه اصلي اغلب حكومت ها رفع ظلم وتبعيض و برقراري عدالت وحفظ كرامت انسان ها نيست. وجاي بسي تعجب است كه برخي افر اد، از نظام ليبرال سرمايهدارى توقع برقرارى عدالت وتامين حقوق ورعايت كرامت انسان را دارند؟ اين همان پرسش اساسي است كه اينك فرا روي همه مدافعان حقوق بشرو كرامت انساني وطرفداران عدالت وصلح قرار دارد؟ آيا مي توان مكاتب غير ديني والحادي وسكولار را شايسته وقادر به تامين صلح وعدالت وبرابري جهاني دانست؟
كدام انسان عاقلي مي تواند مدعي شود كه نظام سر مايه داري وسود پرست غرب كه محور اساسى همه فعاليت هاي خود را بر محورتفرعن ونفس پرستي و سلطهگرى، سودجويي، و استعمار ثروت هاى بشرى قرار داده است، مىتواند عدالت را در جهان حاكم سازد، وآيا انتظار بر قراري عدالت از چنين نظام عدالت ستيزي؛ معقول ومنطقي است ؟ كساني كه چنين گمان باطلي در سر مي پرورانند؛ معمولا كساني هستند كه خود از منافع نظام سر مايه داري به وفور بهره مي برند. ويا در زمره كساني هستند كه از عقل بي بهره اند ويا از ديدن واقعيت ها وكاركرد هاي عيني و اسف بارسرمايه داري غرب چشم بر هم بسته اند.
آيا مىتوان تصور كرد كه با انحصار وسلطه هر چه بيشتر وتجمع سر مايه هاي مالي واقتصادي وفكري دنيا در دست غول هاي اقتصادي وشركت هاي سرمايه داري غربي، باز هم مي توان از نظام سر مايه داري كه ماهيتي استعماري دارد، اميد به بر قراري عدالت داشت؟
اگر كساني چنين اعتقادي دارند، بايد گفت؛در منطق مدافعان اين ديد گاه معلوم نيست عدالت چه معنايي دارد؟ بنا بر اين توقع عدالت از نظام سر مايه داري عين بي خردي و كوته فكري است. زيرا هم مباني نظام سر مايه داري وهم عملكرد عيني وتجربي آن بهترين گواه اين مدعاست.
6- پيش شرط هاي عدالت مهدوي در نگاهي اجمالي
2 - شرط ديگر عدالت؛كه از شرايط قابلي آن و از زمينه ها ولوازم تحقق عدالت است،رفع موانع آن كه همان نابودي ستمگران واركان كفر وشرك وطاغوت وفتنه ونفاق كه مانع تحقق عدالتند؛است. به مصداق آيه شريفه (و قاتلوهم حتي لا تكون فتنه) اين هدف سترگ وضروري، يكي از اقدامات و وظايف مهم همه انبيا واوليا الهي بوده است. وامام عصر(عج)نيز اين هدف و وظيفه بزرگ را سر لوحه اقدامات خود خواهد ساخت. وبه هدم ونابودي اركان كفر و پايگاه هاي ملحدان و ستم پيشگان وفتنه گران خواهد پرداخت. تا مردم طعم امنيت وعدالت موعود وقدسي را بچشند.
علامه طباطبايي، ذيل اين آيه ميفرمايند: «جهتگيري تعاليم انبيا بر اين است كه افراد و اجتماعات انساني بر كلمه توحيد كه منطق فطرت آنهاست بگروند، كه مقتضاي آن وجوب تطبيق اعمال فردي و اجتماعي خود بر اسلام براي خدا و گسترش قسط و عدل است؛ يعني بسط تساوي در حقوق زندگي و آزادي اراده و عمل صالح. و اين هدف محقق نميشود مگر به قطع ريشههاي اختلاف و بغي و استخدام و استعباد ضعيف از سوي قوي و زورگويي قوي بر ضعيف و تعبّد و فرمانبري ضعيف از قوي، پس خدا و ربّي جز الله نيست و حكم تنها از آن خداوند سبحان است.14»
يكي از رسالت هاي بزرگ حكومت صالحه مهدوي(ع) بسط عدل و برابري در همه زمينه ها وهمه ابعاد است. امام زمينه بهره مندي همه مردم از مواهب طبيعي را فراهم ميكند و هرگونه استثمار و سلطه و امتيازات ساختگي و دنيايي را نفي ميكند.
اما بعد ديگر تحقق شرايط قابلي به مردم مربوط ومرتبط است به اين معنا كه تا مجالي براي فتنه مفتون كنندگان وجور ورزي جباران وجور پيشگان باشد ومردم كور كورانه خود مجال جولان به جبهه طاغوت بدهند وبه هزار وعده فرعون ها وسامري ها ونمرود ها دل خوش داشته باشند و تا جبهه طاغوت با تكيه بر قدرت وثروت وتكنولوژي اطلاعات وتبليغات ريا كارانه ومزورانه هنوز مجالي براي جولان وشيفتگاني براي دلبستگي و دلبردگي وگوشي براي شنيدن داشته باشد. ومردم به اين رشد و باور نرسند كه هيچ شخص و ايده ومكتب بشري، جز آن شاهد قدسي وآن بقيه الاوليا و وصي انبيا الهي قادر به تحقق عدالت در گستره زمين نخواهد بود. وتا زماني كه بشر امروز، هنوز دل به ياوه ها وبافته هاي و وعده هاي دشمنان عدالت وارزش ها مي دهد وهنوز نيز در وادي هاي حيرت زا وسراب گونه العطش گويان مي دود و نمي داند كه هر دم از آب حيات وسر چشمه حقيقت وعدالت دور و دور تر مي شود.
و وقتي كه هنوز ايده فرهنگ سازان پوچ گرا و ياوه گويان پر ادعايي همانند كامو كه مي گويد: «عدالت الهي نميتواند جانشين عدالت انساني شود و ما عدالت انساني را با همه نقصهاي وحشت آورش برگزيده ايم، فقط با اين دغدغه كه آن را با شرافتي كه نوميدانه در حفظ آن ميكوشيم، اصلاح كنيم». خريدار دارد، چه كسي از آن عدالت قدسي استقبال خواهد كرد.؟
چنين نگاهي به مقوله عدالت و عدم توجه به ارزشهاي ديني و الهي، هرگز نميتواند انسان امروز را به سر منزل عدالت بر ساند. همچنان كه گفته شد عدم پايبندي به ارزشهاي الهي واخلاقي موجب شده تا برخي مبناي ديني عدالت را ناديده انگارند.وصرفا در پي ارائه ايده ومبنايي سكولاريستي براي عدالت باشند. واين حقيقت آشكار است كه براساس چنين مبنايي هرگز نمي توان به عدالت حقيقي وحقيقت عدالت رسيد.
3- شرط مهم واساسي ديگر كه از جمله شرايط قابلي است، نياز حقيقي افراد همه جوامع بشري به عدالت وعدالت گستر است.
با توجه به اين اصل كه عدالت مهمترين نياز بشريت است، خداوند بر اساس حكمت و جود ولطف خود، هيچ گاه زمين را بدون امام عدالتگستر نگذاشتهاست. البته از آنجا كه حاكميت عدالت، گذشته از وجود امام عدالتگستر، به عدالتپذيري ملت نيز نياز دارد. بنا بر اين تا مردم طالب حقيقي اين متاع ارزشمند ومهم نباشند وزمينه هاي روحي و فكري آن را در خود ايجاد نكنند وحقيقتا تشنه آنم نباشند به آن نخواهند رسيد. چون عدالت جهاني باقهر وغلبه محقق نمي شود.
عدالت گستري به عدالتپذيري نياز دارد. بدون عدالتپذيري، اجراي عدالت ممكن نيست. اگر امام عدالتگستر وجود داشته باشد، ولي امت عدالتپذير وجود نداشته باشد، عمليات عدالتگستري با شكست روبرو ميشود.( نشريه موعود، شماره 35، ص55)
تا مردم طالب فيض حضور او وعدالت وتعاليم او نباشند و شرايط قابلي مهيا نباشد، عدالت او براي بشر جاهل ومغرور وعقل ستيز وعدالت گريز امروز سودي به همراه نخواهد داشت وتا انسان امروز به بلوغ عقلي نرسد وخود راه روشن حق را ازباطل باز نشناسدو ترجيح ندهد و صلح وبرادري و عدالتي كه بر مباني قدسي و آموزه هاي الهي متكي است را بر نگزيند. واز اين سير قهقرايي و راه خطا آلودوظلم ورزانه وظالم گرايانه بر نگردد ورو به سوي قبله حق وقبيله هدايت وانوار رحمت و تنها مجريان عدالت نكند، راهي به حقيقت عدالت نخواهد برد واميد ديدن ثمرات و وبركات آن را نبايد در خيال خام خود داشته باشد.زيرا كه اين متاع قدسي (عدالت حقيقي) تنها در بازار سفيران الهي يافته مي شود.
بنا بر اين «تنها بر اساس الگوهاي ديني و ارزش هاي الهي و بوسيله امامي پاك وعادل است كه بشر به ساحل امن وامان و شهرصلح وصفا رهنمون خواهد شد وآيين اخوت وعدالت را به نظاره خواهد نشست. « جهان امروز براي برون رفت ازبسياري از معضلات خود تنها و تنها بايد به سراغ دين و مباني برابري و برادري همه انسانها حركت كند.» (مارسل بوازر،اسلام در جهان معاصر،ص252)
واز اين جهت است كه شيعه فرهنگ غرب را به دليل آن كه معيارهاي ديني و اخلاقي و ارزشهاي انساني را ناديده ميگيرد، را قادر به تحقق عدالت و صلح و ارزش هاي متعالي انساني نمي داندو اين تاريخ دراز ناي بشري خود بهترين شاهد است كه هيچ كسي ايدهي جهاني صلح و عدالت را نتوانسته است محقق سازد. و همهي قيامهاي مدعي عدالت طلبي وعدالت گستري در اين راه ناكام مانده اند. وخود بطلان ادعاي خود را ثابت نموده اند.اكنون كه به ضرورت وزمينه هاي عدالت مهدوي وقوف يافتيم وادعاي همه گفتمان هاي بشري را در اين زمينه عاطل وباطل شمرديم. اينك سزاوار است تا نگاهي نيزبه سيماي ملكوتي شاخصه هاي عدالت مهدوي بيفكنيم. تاعلاوه بر مقايسه درمباني نظري عدالت مهدوي با عدالت در نگره غربي، نگاهي نيزدر مشخصه هاي عيني عدالت مهدوي(عجل الله تعال فرجه الشريف) داشته باشيم.
7- سيماي مدينه فاضله مهدوي(عج)
1. حكم بالعدل; بر اساس عدل حكم خواهد كرد.
2. ارتفع الجور في ايّامه; ظلم و ستم به كلي برچيده ميشود.
3. امنت به السبل; راهها امنيت مييابد.(الارشاد،ج2،ص384 )
4. اخرجت الارض بركاتها; زمين بركات خود را خارج ميسازد.(همان)
5. و ردّ كل حق الي اهله; حق را به صاحبان اصلي آن بر ميگرداند.(همان)
6. حكم بين الناس بحكم داوود(ع) و حكم محمد(ص)، همانند حضرت داوود و محمد (حل) حكم خواهد كرد.(بحار الانوار ج52،ص338)
7. يقسم المال صحاحاً; يعني به شكل مساوي اموال را تقسيم ميكند. (بحار الانوارج51،ص81)
8. مردم از رشد اخلاقي بهره مند خواهند شد.
9. منابع و ذخاير زمين را استخراج خواهد كرد.(مستدرك الوسائل،ج12،ص282)
10. چشمهها و نهرها از دل زمين به جوشش در خواهد آمد و محصولات و زمين فراوان خواهد شد.
11. روحيه حرص و آز و دنياطلبي و ثروت اندوزي از ميان خواهد رفت.
12. مساجد را به شكلي كه در زمان پيامبر(ص) بود ميسازد، به نحوي كه همه مساجد يك شكل باشند و از نظر ظاهر همسان.
13. راهها را گسترش ميدهد.
آن حضرت به گسترش اسلام و برقرارى عدل و داد جهانى مىپردازد.
«يملا الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا.»
مهدي(عج) عادل است و خجسته... او ذره اي از حق را فرو نگذارد، خداوند به وسيله او دين اسلام را عزيز گرداند. در حكومت او به احدي بدي و ظلم نشود». (المهدي الموعود، ج 1، ص 300.)
حكومت الهي حضرت بقية الله حكومت عدالت، مواسات و مساوات و حكومت معنويت و فضيلت است. حكومتي است كه دنيايي سرشار از عدالت و راستي، صميميت، انسانيت، معنويت، فضيلت و اخلاق انساني كه در آن ازحاكميت زر و زور و تبليغات مزورانه قدرت هاي شيطاني خبري نيست. امام علي (علیه السلام) دراين زمينه می فرمايند:« فَيُريکُم کيفَ عَدلُ السيرةِ» ( نهج البلاغه، خ 138)
پيامبر گرامي اسلام(ص) ميفرمايند: شما را به مهدي بشارت ميدهم. او در زماني كه مردم گرفتار اختلاف، درگيري و آشوبها هستند، در امت من برانگيخته ميشود و جهان را از عدالت و برابري پر ميسازد، همچنانكه از ظلم و ستم پر شده باشد.» (مجلسي،بحار الانوار،ج51،ص81)
امام صادق (علیه السلام) می فرمايند: « اما والله ليدخلنّ عليهم عدله جوف بيوتهم کما يدخل الحّر و الفرّ». به خدا سوگند او عدالتش را تا آخرين زوايای خانه های مردم وارد می کند هم چنان که گرما و سرما وارد خانه ها می شود.( همان: ج52، ح 131،ص362)
واين حقيقت در لسان روايات اهل بيت نيز چنين آمده است: «او هر منكر و سركشي را پس از دعوت به حق نابود ميكند و هر منافق و شك باوري را بكشد، كاخها را ويران سازد. ظلمه و اعوان ظلم را بي دريغ بكشد و مانع الزكاة را بكشد و حدود خدا را جاري كند». (همان: ج 52، ص 338)
به هنگام حكومت او حكومت جباران و مستكبران، و نفوذ منافقان و خائنان نابود گردد.)المهدي الموعود،ج1،ص252 )
حضرت با تشكيل حكومت فراگير جهاني، همه امور جوامع بشري را با يك سياست و برنامه و هدف الهي اداره ميكند، و به دست آن حضرت(ع)، جامعه بزرگ و نظام عادلانه بشري تحقق ميپذيرد و آرزوي ديرينه همه پيامبران و امامان و مصلحان و انسان دوستان برآورده ميگردد. در آن دوران تضادها و جنگها و خونريزيها بر سر منافع مادي و جاه طلبيها از بين ميرود و كژيها و پرخاشگريها و تحقيرها و حقارتها و تبعيضها و بي عدالتيها جاي خود را به صلح و صفا، برادري و برابري و عدالت ميدهد. و با نابود ساختن كانون هاي شرك و كفر و فساد و جنگ و استثمار و استعمار، عوامل اصلي جنگ و ظلم و استثمار برچيده ميشود». (حكيمي،محمد،عصر زندگي،ص177)
اسلام به عنوان يك دين كامل و يك نظام جامع كه بر پايه عقلانيت و علم، معنويت، كرامت انساني و عدالت و برابري، امنيّت و حقوق فطري بشري بنا نهاده شده است. طبق وعده الهي سرانجام بر همه فرهنگها و اديان پيروز، و جهاني خواهد شد.
جهان امروز در برابر اين منطق عقلاني و وحياني تشيع چاره اي جز تسليم و ندارد. زيرا كه ديگران مصداق ذات نايافته از هستي بخش و محرومان از سر منشا واقعي عدالتند. و زيرا كه تنها راه حل و تنها رهيافت معقول و مطمئن را در فلسفه وجودي منجي ونظريه جهاني مهدويت بايد جست واز اين درياي بيكرانه واين منبع قدسي بايد اميد در خشش انوار عدالت وفضايل ومكارم انساني را داشت.
وتنها آن ذخيره الهي وبقيةالله و وارث پاكان وصالحان است كه اين نياز جهاني را مي تواند بر آورده سازد وعدالت حقيقي وجهاني را در جهان هستي بگستراند. و مدعيان دروغين را هزار وچهار صد سال مجال وفرصت بر قراري عدالت وحكومتي كرامت مدار بوده است ولي با اين حال در طول قرون واعصار احدي نتوانسته است اين امر الهي را اقامه كند؛ وهمين دليل بر نتوانستن وعجز واقعي مكاتب بشري است و تنها او آن انسان كامل وشايسته اي است که مي تواند زمين را از عدالت و پاكي وصلح آكنده سازد و انسان هاي در بند را رهائي بخشد و رسالت انبيا و اولياء الهي را كامل كند.
8- جمع بندي ونتيجه گيري:
با الهام از تعاليم اهل بيت عصمت و طهارت(ع) به طور قطع مي توان«چنين نظريه اي را صورت بندي وطرح كرد كه: « حكومت حق و عدل جز حكومت انبيا واوليا الهي نيست. هر حكومتي كه بر پايه تعاليم و آموزه هاي الهي شكل نگيرد، موفق به اقامه عدل به معناي واقعي آن نخواهد بود و هر حكومتي كه بر حق وعدل نباشد محكوم به فساد و زوال وفرو پاشي از درون است.به حكم «الحكم يبقي مع الكفر ولايبقي مع الظلم» پس اولا؛حكومت حق وعدل واقعي تنها بوسيله امام معصوم (ع) ممكن الوقوع است، وثانيا؛ عدل عامل و نشانه عقلانيت وحقانيت و سلامت و بقا هر حكومتي است و همچنين مهم ترين عامل اصلاح وتوسعه يك جامعه است.[به استناد احاديث فوق] بنا بر اين نظريه عدالت مهدوي نظريه بي بديل وبي رقيب است وهيچ مكتب ونظريه اي توان احتجاج وتحدي با اين نظريه را ندارد.زيرا علاوه بر دلايل وشواهد تاريخي وعيني؛ مي توان گفت هيچ نظريه ومكتبي غير از نظريه« عدالت مهدوي»داراي مباني وپيش فرض هاي قدسي والهي عدالت نيست.
از جمله اين شواهد حكومت نبوي(ص) و امام علي(ع) است كه اساسيترين محور آن حق مداري و عدالت گروي بود. در منطق اسلام عدالت يك اصل وارزش الهي است كه راه وصول به آن نيز متوقف بر حصول ودستيابي به مباني وپيش شرطهاي ضروري آن است. و با هرمبنا وروش و منطقي نمي توان به عدالت دست يافت و هم چنان كه گفته شد؛ عدالت، پيش شرط ها و مباني تئوريك خاص خود را دارد. وبنا بر اين نفي مباني عدالت نفي حقيقت واصل عدالت را در نتيجه مي دهد. ومباني تفكرات سكولاريستي وليبراليستي واومانيستي منطقا چنين نتيجه اي دارد. وآشكارا اگر رويكردو گرايش به«نفي عدالت» نداشته باشند و لي منطقا با التزام به مباني خود از تحقق آن ناكام خواهند بود.
لذا مكاتب و جوامع بيدين هرگز نميتوانند تأمين كننده عدالت همه جانبه، و تضمين كننده كرامت و عزت واقعي انسان باشند، زيرا اولاً در مباني انسان شناختي خود، شناخت صحيح و معقولي حقيقت انسان ندارند و ثانياً: تلقي درستي از مفهوم عدالت و كرامت انساني ندارند و ثالثاً: مباني و زمينه عملي عدالت كه از امور ضروري حيات بشري و از پيش شرطهاي لوازم حفظ كرامت آدمي است، را ندارند.
كسي كه ديدگاه او مانيستي آن هم بر مبناي فرد گرايي ليبرال دارد، عدالت در نظر او به معناي رسيدن انسان به تمام خواستههاي مورد نظر خود تفسير ميشود. يعني عدالت از نظر مكاتب اومانيستي اين است كه هيچ چيز نبايد مانع رسيدن انسان به آنچه كه هر فرد مي خواهد باشد. از آنجا كه بين انگيزههاي دروني و غرايز خود كامه فردي با عدالت تعارض وجود دارد؟ ولذا نظام هاي ليبرال كه اصالت لذت وآزادي همه جانبه انسان را مورد توجه وتوصيه قرار مي دهند؛ نمي توانند داعيه عدالت جهاني را داشته باشند، ودر اين مسئله دچار تعارض مستحيل، در مباني فلسفي و همچنين دچار چالش در مرحله عمل وتحقق خواهند بود. به اين معنا كه انسان نمي تواند هم خود پرست باشدومنفعت هاي شخصي را در زندگي اجتماعي دنبال كند وهمه چيز را براي خود بخواهد وهم از نيازهاي فردي خود بگذرد و نيازهاي جامعه وديگران را مورد توجه قرار دهد و استحقاق ها و نياز ها وحقوق اجتماعي وارزش هاي عام و متعالي را مورد اذعان قرار دهدو به آن ها وفادار بماند.
و از همين جا ميتوان به اين نكته اشاره كرد كه در مبناي تفكر ليبراليستي حق و عدالت تفسير خاص خود را پيدا مي كنند وبين اراده و خواستههاي فردي وحق وعدالت ارتباط وجود دارد، ولذا حق و عدالت براساس اراده ها و خواست هاي گوناگون افراد كه داراي تمايلات شخصي گوناگون هستند، معناي متفاوت پيدا مي كند و همين امر موجب به وجود آمدن حقوق متفاوت و بعضاً متضاد و متزاحم مي شود. بنابر اين جوامعي كه اركان و ساختارهاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي و مديريتي خود را بر پايه ارزش هاي الهي بنا ننهادهاند، نميتوانند ميوه عدالت بچينند.
اما در منطق اسلام،انسان ديندار، با توجه به نگاه ورسالت ديني خود و نوع نگاه خاص جهان هستي شناسانه وانسان شناسانه اي كه دارد و تفسيري كه از انسان وهدف و غايات حيات انساني دارد، عدالت را در نظام تكوين ونظام تشريع حاكم مي بيند. و بر اساس نگاه عقلاني وآموزه هاي وحياني، مباني ارزشي اي كه دارد، همه مردم را واجد حق مي داند و عدالت را مطلوب ويك تكليف الهي مي شمارد.
در پاسخ به اين پرسش كه چرا انسان امروز با اين همه پيشرفت هاي علمي وكسب تجربه هاي تاريخي هنوز ازعدالت بي نصيب و بي بهره است. و از فقدان آن مينالد،و چرا مسير جوامع بشري در طول تاريخ بر خلاف مسير عدالت بوده و هست. و راز اين معما به راستي چيست؟
پاسخ اين معماي ديرين ولا ينحل در يك جمله است و آن اين كه بشر نخواسته به حكم عقل و پيام هاي آسماني پيام آوران الهي گوش فرا دهد. وخود راه تحقق و ظهور اين ارزش قدسي والهي را بر خود بسته است. زيرا كه عدالت از آن نوع ارزش هاي قدسي والهي است كه تنها توسط انبيا و اولياء صالح الهي ممكن است تحقق يابد. وبه همين دليل است كه مسئله عدالت با آمدن آخرين ولي خدا ومنجي آسماني گره خورده است ويكي از بارزترين وظايف آن حجت الهي تحقق اين آرمان سترگ و وعده الهي است وآن چنان كه از آموزه هاي روايي بر مي آيد،هيچ مكتب و حكومت ومسلكي نمي تواند اين ارزش الهي وارمان ديرينه بشري را محقق كند واين نيز يكي از فلسفه هاي وجود قدسي آن ذخيره الهي بقية الله؛ ويكي از راز هاي غيبت آن حجت حق است.
مگر مي شود به ارزش ها وتعاليم الهي پشت كرد و از پاكي وكرامت وعزت و عدالت فاصله گرفت واز مذهب و معنويت دوري جست ودر عين حال تمناي سعادت وعدالت وامنيت وصلح وصفا داشت؟ مگر مي شود در سايه حكومت طواغيت و فرعونيان توقع رحمت ومودت وصلح وبرادري وامنيت وعدالت را داشت؟
هنوز بشر مضطرب وبي قرار امروز اسير ومفتون حاكمان شيطاني پر زور وتزوير است وهنوز برسر عقل نيامده تا راز قحطي عدالت را در يابد. وهنوز نمي خواهد بداند كه چرا با اين همه تجربه هاي تلخي كه از ظلم وبي عدالتي در طول تاريخ مشاهده كرده ومي كند،هنوز هم به جاي ظلم ستيزي و ظلم گريزي از ارزش هايي كه مي تواند صلح وعدالت حقيقي را به ارمغان بياورد مي گريزد ومي ستيزد.
مردم بايد پس از روبرو شدن با انواع بنبستها، خود، به تجربه دريابند كه براي تحقق عدالت، هيچ راهي جز راه امامت وجود ندارد. بشرچاره اي ندارد مگر اين كه دريابد كه هيچ راهي جز اين راه به عدالت ختم نميشود و اگر هنوز به اين باور نرسيده كه هيچ حاكمي و مكتبي توان تحقق عدالت و حكومت عادله انساني را ندارد. هنوز نياز واقعي به منجي آسماني و حجت الهي را درك نكرده است. زماني آن حجت و برهان قاطع الهي خواهد آمد كه بشر به الحاح والتجا واقعي واضطراب وجودي برسد و باور كند كه تنها منجي و حجت و رهبر نجات بخش وعدالت آفرين، همان بقيه الله وامام زمان است. وگمان نمي رود كه بشر مغتر ومغرور امروز كه به عقل توانايي هاي علمي خود مي بالد،هنوز به اين مر حله از بلوغ فكري و باور الهي فرسنگ ها فاصله دارد.بشر علم زده و خود پرست و عنان گسيخته كه خود را بي نيازي از هر پيام وراه آسماني مي بيند بايد به اين حقيقت برسد كه انواع ايدهها و نظريههاي مدعي عدالت ونجات بشري مانند: ليبراليسم و كمونيسم، ساينتيست واومانيسم وسكولاريسم و... التيام ومرهمي بر اين درد هاي كهنه و نياز هميشگي بشري را نمي توانند بر آورده سازند. و ما اگر به اين حقيقت باور داشته باشيم فلسفه غيبت وفرج را درك كرده ايم. اين حقيقت در كلام امام صادق چنين آمده است: « هر كه فلسفه فرج را در يابد فرج را در ك كرده است.» مهم است اين كه بپذيريم هيچ كدام از نظامها و ايدههاي بشري توانايي اداره عادلانه جوامع بشري و دادن پاسخ قانع كننده به پرسشهاياساسي بشررا ندارند.
ولذا باز اين حقيقت بزرگ در كلام معصومين مورد اشاره واقع شده كه همه ايدهها در زمان غيبت حاكميت مي يابند تا در عمل براي بشر ثابت شود كه هيچ مكتب وايده اي توان اجراي عدالت را ندارد. سرانجام پس از شكست همه ايدههاي ممكن، بشر به سرافكندگي درخواهد يافت كه سعادت دنيا و آخرت او، در اجراي انديشههاي آسماني وپيام هاي الهي نهفته است. اين مفهوم همان سخن امام باقر و امام صادق(ع) است كه فرمودند بايد در عمل ثابت شود كه هيچ كس توان اجراي عدالت را ندارد تا پس از آن، عدالتگستر واقعي ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد سازد، پس از آنكه از ظلم و ستم پر شده باشد.
بشر امروز به دليل همين دين گريزي و عدالت گريزي نميتواند داعيه ايجاد عدالت و تعادل را در همه ابعاد داشته باشد. از نظر منطق شيعه، علل ظلم ها وتباهي ها واضح و روشن است و علت محروميت واستضعاف وتبعيض وظلم ورزي وظلم پذيري به خوبي در آموزه هاي اين مكتب الهي وعقلاني رمز گشايي شده است و راز غروب وغيبت عدالت؛ وهم راز ظهور وطلوع عدالت و هم راز نيازآدمي به آمدن قهرمان عدالت وبر پا كننده آن را تعليم داده شده است.
مكتب شيعه اگر جمله جهانيان را به آمادگي وآزادگي وعقلانيت فرامي خواند به دليل آن است كه هنوز پيام هاي الهي را از دست نداده است واز سر منشا قدسي حقيقت وعدالت دور نيفتاده است. هم درد را مي شناسدوهم درمان را، از نظر شيعه ريشه بي عدالتي وتيره روزي امروز بشر در«وجود ظلم وظالم و پذيرش ظلم از جانب ملت ها» است.بنا بر شيعه در پرتو تعاليم پيشوايان هدايتگر خود به اين مباني اعتقاد دارد ومي داند كه كساني كه براي مردم هيچ ارزش و احترامي قائل نيستند، نميتوانند انگيزه ورسالت وتعهدي نسبت به رعايت حقوق وبر قراري عدالت داشته باشند.
و لذا مكاتب ليبراليستي وسكولاريستي بناءً ومبناءً، در تبيين وتحقق مباني واصلشان ومنزلت وكرامت انسان وحقوق واقعي انساني وتحقق عدالت وصلح دچار چالش و نا كامي آشكار هستند. جامعهاي كه بر مبناي نظام و اصول ليبراليستي بنا نهاده شده و ساختارهاي خود را شكل داده و نظام طبقاتي چند قطبي را پرورش داده، چگونه مي تواند مدعي عدالت سيستمي باشد و از حقوق عادلانه همه افراد سخن بگويد. در مكتب ليبرال سرمايه داري اصل بر ارزش هاي مادي و انگارههاي اومانيستي و منفعت، قدرت، ثروت،آزادي واصالت حيات دنيوي است. در چنين نظامهايي لا محاله همواره طبقهاي پر زر و زور، و طبقهاي ضعيف و محروم از حق حيات وحقوق اوليه خواهند بود. و روح حاكم بر چنين جامعهاي همانخد پرستي ومنفعت طلبي است كه ماكياولي ميگويد: «تنها گرگ بودن كافي و ميسرنيست بلكه روباه بودن نيز بايد.»
از نظر ماركسيسم نيز «عدالت» امري روبنايي محسوب ميشود. ماترياليستها نيز معتقدند كه انقلابها و حركت هاي عدالت خواهانه صرفاً زمينههاي اقتصادي دارند نه علل فكري و ديني و فلسفي. آنان نيز در جستجوي عدالت به نوعي ديگر به بيراهه رفتند كه به زودي واقعيت هاي عيني وتاريخي خط بطلان بر ايده آنان كشيد. وماركسيسم نيز در تحقق عدالت علما وعملا ناكام ماند.
با توجه به معضلات جهاني كنوني و بن بستهايي كه مكاتب ليبراليستي و اومانيستي وماركسيستي غربي در مورد عدالت با آن روبرو هستند. مي توان اين مسئله را مورد تاكيد واثبات قرار داد كه به طور كلي؛ نظامهاي ليبراليستي به دليل تكيه بر اصالت دادن به حقوق فردي، و تضعيف مؤلفههاي اصيل حيات اجتماعي بشر، ونفي ارزش هاي الهي كه تكيه گاه و زمينه ساز عدالت هستند، نميتوانند مدعي تأمين عدالت و صلح و نظم جامعه جهاني بشري و توسعه همه جانبه باشند..ولذا هم از فاقد مباني قدسي والهي عدالت اند وهم در عمل ناكام از دستيابي به اصل عدالتبوده وخواهند بود. اينكه ما در جهان امروز شاهد انواع نا امنيها و خشونتها و ظلمها و بي عدالتيها و فقر و تبعيض و بحرانهاي فكري و معنوي هستيم و هنوز جوامع از اعتدال فكري و اقتصادي و اخلاقي فاصه دارند.بهترين گواه اين مدعاست.
بنا بر اين جوامعي كه اركان و ساختارهاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي و مديريتي خود را بر پايه هاي اصيل والهي عدالت و حق طلبي بنا ننهادهاند، نميتوانند ميوه عدالت بچينند. و تنها بر اساس معيارهاي فكري و فلسفي و ارزش هاي جاودانه الهي است كه ميتوان ثمره عدالت را انتظار داشت. ولذا پيامبران آسماني واوليه الهي (امامان معصوم) «ع» با اتكاء به تعاليم الهي ميتوانند دعوت به قسط و عدل نمايند، و آن را محقق سازند. قرآن كريم خود به صراحت وحكمت آميز، اين حقيقت را فراروي ما قرار ميدهد كه: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حديد، آيه57).
دين اسلام در تعاليم خود، زمينههاي اعتقادي و تربيتي و سياسي و اقتصادي چنين نظريهاي را فراهم و پيش بيني نموده است و در همه شئون وتعاليم خود توجه اساسي به اصل عدالت و بر قراري نظامي عادلانه دارد. عدالت در اسلام نه تنها يك مفهوم انتزاعي و آرمان گرايانه است. بلكه يك تكليف و مسئوليت عملي در ساحت هاي فردي و اجتماعي حيات بشري است.
«آري، گسترش اسلام در سراسر جهان يك حقيقت قعطي است كه در عصر ظهور حضرت مهدي محقق خواهد شد، و به رشد فكري و معنوي همه مردم و بسط صلح و عدالت و نابودي استعمارگران و نظامهاي ضد ديني و استثمارگران و فساد گستران ميانجامد. و همان گونه كه در لسان روايات و ادعيه وارد شده، به دست مبارك حضرت مهدي(عج) بساط جبابره و كفار و منافقين و ملحدين در تمام جهان برچيده خواهد شد. و به جاي ظلم و فساد، عطر معنويت و پاكي و صفاي عدالت و صلح و آرامش خواهد نشست، در دعاي «عهد» ميخوانيم و از خدا ميخواهيم كه: «و اقصم به جبابرة الكفر و اقتل به الكفّار و المنافقين و جميع الملحدين حيث كانوا من مشارق الارض و مغاربها و برّها و بحرها و املأ به الارض عدلاً».
منابع
1. قرآن كريم
2. نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، انتشارات علمي فرهنگي، تهران، 1374.
3. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403ه.ق.
4. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1362.
5. حكيمي، محمد رضا و ديگران، الحياة، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1372
6. ـــــــــــــــــ، كلام جاودانه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1380.
7. آمدي، غرر الحكم و درر الكلم، ترجمه: محمد علي انصاري، بيتا.
8. طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1997م.
9. موسوي الخميني، سيد روح الله، صحيفه نور، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، وزارت ارشاد، تهران، 1411ه.ق
10. ـــــــــــــ، وصيتنامه سياسي و الهي، سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، وزارت ارشاد، تهران، 1366ه.ق
11. مطهري، مرتضي، عدل الهي، دفتر انتشارات اسلامي، قم، 1361ه.ش.
12. ــــــــــــــــــــ، بيست گفتار، دفتر انتشارات اسلامي، قم، 1361ه.ش.
13. ــــــــــــــــــــ، حكمتها و اندرزها، انتشارات صدرا، 1376ه.ش.
14. ـــــــــــــــــــ، اسلام و مقتضيات زمان، انتشارات صدرا،1365 ه.ش.
15. جعفري، محمدتقي، شناخت انسان در تصعيد حيات تكاملي (ذكر دفتر هفتم)، انتشارات اميركبير، تهران.
16. موحد، محمدعلي، در هواي حق و عدالت، تهران، نشر كارنامه، 1381.
17. اخوان كاظمي، بهرامي، عدالت در انديشه سياسي اسلام، بوستان كتاب، 1382، قم.
18. ـــــــــــــــ، عدالت در انديشه سياسي غرب، اطلاعات سياسي و اقتصادي، شماره 154-153، 1379، تهران.
19. هدايت، سيد صادق، توزيع قدرت در انديشة سياسي شيعه، نشر هستي، 1380.
20. سروش، محمد، آزادي، عقل و ايمان، دبيرخانه مجلس خبرگان، 1381، قم.
21. حكيمي، محمد، امام علي(ع) عدل و تعادل، دليل ما، قم، 1380.
22-______ عصر زندگي، بوستان كتاب قم 1380
23. بشيريه، حسين، عقل در سياست، نگاه معاصر، تهران، 1382.
24. صدر، محمد باقر، اقتصاد ما، انتشارات اسلامي، قم.
25. فقيهي، محمد مهدي و ديگران، مجله نقد و نظر، سال دوم و سوم، شماره 2 و 3، دفتر تبليغات اسلامي، قم.
26. قطب، سيد محمد، عدالت اجتماعي در اسلام، بيتا.
27. ديباجي، راضيه، مجموعه مقالات اخلاقي و عرفاني امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، تهران، 1382.
28. مسجد جامعي، عليرضا، اسلام و آيين برگزيده، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، تهران، 1382.
منبع:کمیته علمی همایش بین المللی دکترین مهدویت
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}